تیغ را گر تو چو خورشید دمی رنده زنی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
تیغ را گر تو چو خورشید دمی رنده زنی بر سر و سبلت این خنده زنان خنده زنی ژنده پوشیدی و جامه ملکی برکندی پاره پاره دل ما را تو بر آن ژنده زنی هر کی بندی است از این آب و از این گل برهد گر تو یک بند از آن طره بر این بنده زنی ساقیا عقل کجا ماند یا شرم و ادب زان می لعل چو بر مردم شرمنده زنی ماه فربه شود آن سان که نگنجد در چرخ گر تو تابی ز رخت بر مه تابنده زنی ماه میگوید با زهره که گر مست شوی ز آنچ من مست شدم ضرب پراکنده زنی ماه تا ماهی از این ساقی جان سرمستند نقد بستان تو چرا لاف ز آینده زنی خیز کامروز همایون و خوش و فرخندهست خاصه که چشم بر آن چهره فرخنده زنی سر باز از کله و پاش از این کنده غمی است برهد پاش اگر تیشه بر این کنده زنی هله ای باز کله بازده و پر بگشا وقت آن شد که بر آن دولت پاینده زنی همچو منصور تو بر دار کن این ناطقه را چو زنان چند بر این پنبه و پاغنده زنی