ساقی زان می که میچریدند

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ساقی زان می که میچریدند بفزای که یارکان رسیدند مهمان بفزود می بیفزا زان خنب که اولیا چشیدند زان می که ز بوش جمله ابدال در خلق پدید و ناپدیدند ای ساقی خوب شکرلله کان روی نکوت را بدیدند ای آتش رخت سوز عشاق در عشق تو رختها کشیدند ای پرده فروکشیده بنگر کز عشق چه پردهها دریدند