هزار بار کشیدهست عشق کافرخو

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
هزار بار کشیدهست عشق کافرخو شبم ز بام به حجره ز حجره تا سر کو شب آن چنان به گاه آمده که هی برخیز گرفته گوش مرا سخت همچو گوش سبو ز هر چه پر کندم من سبوی تسلیمم سبو اسیر سقاست چون گریزد از او هزار بار سبو را به سنگ بشکست او شکست او خوشم آید ز شوق و ذوق رفو سبو سپرده به دو گوش با هزاران دل بدان هوس که خورد غوطه در میانه جو