ذکر هفتاد وهشتم
در رفتن ملک فخرالدّین به خواف و هرات
چون شهور سنۀ اربع و تعین و ستٌمائه [=۶۹۴] درآمد ، راوی چنین گفت که درین سال مذکور تمیر نوروز برادر خور۲ [خود] اوردای غازان و ملک[۴۰۰] فخرالدّین را با چپنچ هزار مرد به حرب پهلوان محمّد بن محمود جردی فرستاد . و این محمّد محمود مردی بود در غایت دلاوری و زور و نهایت شهامت و شجاعت و قُرب هزار مرد جنگب رزم آزمای در فرمان داشت . چند نوبت امیر نوروز او را طب کرد. در آمدن و امتثال امر او به امروز فردا تعلٌل می نمود . چون کار اِبا و طغیان او از حد درگذشت، در غضب رفت . برادر و ملک فخرالدّین را به حرب او فرستاد. چون امیر اوردای و ملک فخرالدّین به خواف درآمدند، محمّد بن محمود پناه به حصار برد. چهار ماه پیوسته از جانبین حرب کردن و بسیار خلق خواف از واسطۀ مرور عسکرین و حروب فریقین ۳ به قتل پیوست[ند] و ملک فخرالدّین بیشتر قصبات و بُقاع و قری خواف را به زخم تیغ مسلّم و مسخٌر گردانید و در مواض و مساکن اعادی ۴ و منارعات و مخالفات ملک امیر نوروز از قتل و نَهب هیچ باقی نگذاشت و اکثر ولاة . زعام و متموّلان خواف را بگرفت و بعضی را به مصادره و طایفه[ای] را به شکنجه و تعذیب مُجَحَّف گردانید.
وچون راجعت نمود، امیر نوروز او را به اضعاف ماضی بنواخت و حکومت شهر هرات بدو مفرٌض کرد و بعد از چند ماهش به حرب ملک ینالتکین ۵ [به] فراه فرستاد.
و سبب آن بود که پیش ازین تاریخ امیر نوروز به فراه رفته و ملک جلال الدّین را که برادر بزرگتر ملک ینالتکین بود گرفته و در قلعه[ای] از قلاع گُرجستان در بند کرده بود . در آن وقت ینالتکین در عراق بود مراجعت نمود و به فرا رسید ،
______________________________________________________________________
۱ . اصل: هفتاد ششم. ۲ . متن: خورد. ۳ . اصل: فیلقین
۴ . اصل :اغادی.
۵ . زمچی: جامع التواریخ،تاریخ فرشته، جیب السیر: ینالتکین.
ذکر هفتاد و هشتم / در رفتن ملک فخرالدّین ... ۴۲۵
حُصُونی را که امیر نوروز فتح کرده بود و به طایفه[ای] که اقارب ملک جلال الدّین بودند سفارش [۴۰۱] کرده، بگرفت و آن جماعت را که با امیر نوروز سر به صلح در آورده بودند، به قتل رساند . امیر نوروز بواسطۀ این معنی ملک فخرالدّین را مأمور گردانید که (( به فراه رو و با ملک ینالتکین حرب کن.))
چون ملک فخرالدّین با لشکر گران به فراه رسید، ملک ینالتکین پناه به حصار برد. چند روز ملک فخرالدّین در فراه مقام ساخت . آخرالامر ملک ینالتکین با نعمت بی حدّ و تحف بی عدّ پیش او آمد. ملک فخرالدّین او را بنواخت و خلعت خاصّی پوشانی و ملک ینالتکین گفت که(( اگر ملک اسلام برادرم ملک جلال الدّین را از بند امیر نوروز خلاص می دهد، تا زنده باشم ملازم خرمت باشم.)) ملک فخرالدّین در جواب گقت :((اگر خواسات حقٌ تعالی باشد و مساعدت فلک، بزودی ۱ ملک
جلال الدّین را به فراه فرستم.))
برین جمله از جانب هر دو نلک عهدی بسته شد و میثاقی گرد آمد . روز دیگر ملک فخرالدّین از فراه بیرون آمد و بعد از ده روز به دارالملک هرات نزول کرد.
______________________________________________________________________
۱ .متن: بزودی.