قطب شیر و صید کردن کار او

از کتاب: مثنوی معنوی ، مثنوی
قطب شیر و صید کردن کار او باقیان این خلق باقیخوار او تا توانی در رضای قطب کوش تا قوی گردد کند صید وحوش چو برنجد بینوا مانند خلق کز کف عقلست جمله رزق حلق زانک وجد حلق باقی خورد اوست این نگه دار ار دل تو صیدجوست او چو عقل و خلق چون اعضا و تن بستهی عقلست تدبیر بدن ضعف قطب از تن بود از روح نی ضعف در کشتی بود در نوح نی قطب آن باشد که گرد خود تند گردش افلاک گرد او بود یاریی ده در مرمهی کشتیاش گر غلام خاص و بنده گشتیاش یاریت در تو فزاید نه اندرو گفت حق ان تنصروا الله تنصروا همچو روبه صید گیر و کن فداش تا عوض گیری هزاران صید بیش روبهانه باشد آن صید مرید مرده گیرد صید کفتار مرید مرده پیش او کشی زنده شود چرک در پالیز روینده شود گفت روبه شیر را خدمت کنم حیلهها سازم ز عقلش بر کنم حیله و افسونگری کار منست کار من دستان و از ره بردنست از سر که جانب جو میشتافت آن خر مسکین لاغر را بیافت پس سلام گرم کرد و پیش رفت پیش آن ساده دل درویش رفت گفت چونی اندرین صحرای خشک در میان سنگ لاخ و جای خشک گفت خر گر در غمم گر در ارم قسمتم حق کرد من زان شاکرم شکر گویم دوست را در خیر و شر زانک هست اندر قضا از بد بتر چونک قسام اوست کفر آمد گله صبر باید صبر مفتاح الصله غیر حق جمله عدواند اوست دوست با عدو از دوست شکوت کی نکوست تا دهد دوغم نخواهم انگبین زانک هر نعمت غمی دارد قرین