با تلخی معزولی میری بنمی ارزد

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
با تلخی معزولی میری بنمی ارزد یک روز همیخندد صد سال همیلرزد خربندگی و آنگه از بهر خر مرده بهر گل پژمرده با خار همیسازد زنهار نخندی تو تا اوت نخنداند زیرا که همه خنده زین خنده همیخیزد ای روی ترش بنگر آن را که ترش کردت تا او شکری شیرین در سرکه درآمیزد ای خسته افتاده بنگر که که افکندت چون درنگری او را هم اوت برانگیزد گر زانک سگی خسبد بر خاک سر کویش شیر از حذر آن سگ بگدازد و بگریزد