چه شدی گر تو همچون من شدییی عاشق ای فتا

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
چه شدی گر تو همچون من شدییی عاشق ای فتا همه روز اندر آن جنون همه شب اندر این بکا ز دو چشمت خیال او نشدی یک دمی نهان که دو صد نور میرسد به دو دیده از آن لقا ز رفیقان گسستیی ز جهان دست شستیی که مجرد شدم ز خود که مسلم شدم تو را چو بر این خلق میتنم مثل آب و روغنم ز برونیم متصل به درونه ز هم جدا ز هوسها گذشتیی به جنون بسته گشتیی نه جنونی ز خلط و خون که طبیبش دهد دوا که طبیبان اگر دمیبچشندی از این غمی بجهندی ز بند خود بدرندی کتابها هله زین جمله درگذر بطلب معدن شکر که شوی محو آن شکر چو لبن در زلوبیا