ناآمده سیل تر شدستیم

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ناآمده سیل تر شدستیم نارفته به دام پای بستیم شطرنج ندیدهایم و ماتیم یک جرعه نخوردهایم و مستیم همچون شکن دو زلف خوبان نادیده مصاف ما شکستیم ما سایه آن بتیم گویی کز اصل وجود بت پرستیم سایه بنماید و نباشد ما نیز چو سایه نیست هستیم