گر نه شکار غم دلدارمی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
گر نه شکار غم دلدارمی گردن شیر فلک افشارمی دست مرا بست، وگر نی کنون من سر تو بهتر ازین خارمی گر نبدی رشک رخ چون گلشن بلبل هر گلشن و گلزارمی گر گل او در نگشادی، چرا خار صفت بر سر دیوارمی؟ نیست یکی کار که او آن نکرد ورنه چرا کاهل و بیکارمی؟ عشق طبیبست که رنجور جوست ورنه چرا خسته و بیمارمی؟ کشت خلیل از پی او چار مرغ کاش به قربانیش آن چارمی تا پی خوردن به شکر خوردنش طوطی با صد سر و منقارمی وز جهت قوت دگر طوطیان چون لب او جمله شکر کارمی گر نه دلی داد چو دریا مرا چون دگران تند و جگر خوارمی در سر من عشق بپیچید سخت ورنه چرا بیدل و دستارمی؟ بر لب من دوش ببوسید یار ورنه چرا با مزه گفتارمی؟ بر خط من نقطهی دولت نهاد ورنه چه گردنده چو پرگارمی؟ گر نهامی پست، که دیدی مرا؟ ورنه امی مست بهنجارمی چونک ز مستی کژ و مژ میروم کاش که من بر ره هموارمی یا مثل لاله رخان خوشش معتزلی بر سر کهسارمی بس که گرین بانگ دهل نیستی همچو خیالات در اسرارمی