شاها بکش قطار که شهوار میکشی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
شاها بکش قطار که شهوار میکشی دامان ما گرفته به گلزار میکشی قطار اشتران همه مستند و کف زنان بویی ببردهاند که قطار میکشی هر اشتری میانه زنجیر میگزد چون شهد و چون شکر که سوی یار میکشی آن چشمهای مست به چشمت که ساقی است گویند خوش بکش که به دیدار میکشی ما کشت تو بدیم درودی به داس عشق کردی ز که جدا و به انبار میکشی سکسک بدیم و توسن و در راه صدق لنگ رهوار از آن شدیم که رهوار میکشی هر چند سالها ز چمن گل بچیدهایم ناگه ز چشم بد به ره خار میکشی ما کی غلط کنیم به هر سو کشی بکش هر سو کشی به عشرت بسیار میکشی شاهان کشند بنده بد را به انتقام تو جانب کرامت و ایثار میکشی زین لطف مجرمان را گستاخ کردهای دزدان دار را خوش و بیدار میکشی هر تخمه و ملول همیگویدم خموش تو کردهای ستیزه به گفتار میکشی سختی کشان ز گردش این چرخ در غم اند بر رغم جمله چرخه دوار میکشی ای شاه شمس مفخر تبریز نور حق تو نور نور ندره به اقطار میکشی