روزی که مرا ز من ستانی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
روزی که مرا ز من ستانی ضایع مکن از من آنچ دانی تا با تو چو خاص نور گردم آن نور لطیف جاودانی تا چند کنم ز مرگ فریاد با همچو تو آب زندگانی گر مرگم از او است مرگ من باد آن مرگ به از دم جوانی از خرمن خویش ده زکاتم زان خرمن گوهر نهانی منویس بر این و آن براتم بگذار طریق امتحانی خاموش ولی به دست تو چیست باران آمد تو ناودانی