ای دل ز بامداد تو بر حال دیگری
از کتاب: دیوان کبیر
، غزل
ای دل ز بامداد تو بر حال دیگری
وز شور خویش در من شوریده ننگری
بر چهره نزار تو صفرای دلبری است
تا خود چه دیدهای که ز صفراش اصفری
ای دل چه آتشی که به هر باد برجهی
نی نی دلا کز آتش و از باد برتری
ای دل تو هر چه هستی دانم که این زمان
خورشیدوار پرده افلاک میدری
جانم فدات یا رب ای دل چه گوهری
نی چرخ قیمت تو شناسد نه مشتری
سی سال در پی تو چو مجنون دویدهام
اندر جزیرهای که نه خشکی است و نی تری
غافل بدم از آن که تو مجموع هستیی
مشغول بود فکر به ایمان و کافری
ایمان و کفر و شبهه و تعطیل عکس توست
هم جنتی و دوزخ و هم حوض کوثری
ای دل تو کل کونی بیرون ز هر دو کون
ای جمله چیزها تو و از چیزها بری
ای رو و پشت عالم در روی من نگر
تا از رخ مزعفر من زعفران بری
طاقت نماند و این سخنم ماند در دهان
با صد هزار غم که نهانند چون پری