انجیل یوحنا

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲
03 February 0880

یوحنا رسول در آغاز انجیل خود در بارۀ مسیح میگوید : پیش از همه چیز کلمه بود و ان کلمه نزد خدا بود و خدا همان کلمه بودع کلمه پیش از هر چیز بود که بکلمهه بود, کلمه زندگی بود و زندگی نور آدمی است آن نور در تاریکی می درخشید [ و تاریکی] آنرا درنیافت . [یکنفر آدمی بود ] بنام یوحنا ( یحیی ) که فرستادۀ خدا بود برای شهادت امد تا بر نور شهادت دهد تا مردم بدان راه یابند و بردستش ایمان آوردند , یحیی خود آن نور نبود زیرا نور حق پیوسته  در هان روشن و آشکار [ و جهان] در دست او بود و جهان اورا نشناخت به نزد خاصان خود آمد و خاصانش اورا نپذیرتفند اما بآنها که اورا پذیرفتند و باو ایمان آوردند خدا قدرت داد تا فرزندان خدا خوانده شوند , آنها کسانی هستند که بنام خدا که نه از خون و نه از خواهش بدن و نه از خواهش مرد بکله از خدا تولد یافته است , ایمانش اوردند کلمه گوشت گردید و در میان ما فرود آمد و جلال اورا یافتیم مانند جلال یگانه این است آنکه می گفتم پس از من بیاید و پیش از من بود زیرا که اورا از من پیشتر است و هر نعمتی پس از نعمتی بدان رسیدیم از پری اوست زیرا که تورات بر دست دست موسی فرود آمد لیکن حق و نعمت پس بوسیلۀ عیسی مسیح [...] پس یگانه ای که پیوسته در آغوش پدر بود.»                                                                                       این بود گفتار چهار شاگرد نویسندگان انجیل در باره مسیح و پس از این بشرح اخبار عیسی پرداخته گفته اند که او بیماری و پیسی را شفا داد وزمین گییر را راست کرد و چشمان کوران را گشود و اورا دوستی بنام «العازر» در دهی بنام ن بیت عنیا» در ناحیل اورشلیم بود , العازر مرد و اورا در غاری نهادند و چهار روز گذشت سپس مسیح بآن ده امد و دو خواهر العازر باو گفتند آقای ما دوست تو العازر مرده است . عیسی اندهگین شد و گفت گور او کجا است؟ عیسی زا نزد او غار بردند که سنگی بر آنها نهاده بود عیسی گفت سنگ را بردارید. گفتند چهار روز میگذرد و قطعا گندیده است عیسی نزدیک غار رفت و گفت سپاس تورا خدایا میدانم که هر چیزی را میدهی لیکن برای خاطر این گروه که ایستاده اند میگویم تا بمن ایمان آورند و باور کنند که تو مرا فرستاده ای آنگاه العازر را گفت بر خیز! العازر در میان کفن دست و پای بسته بر خاست و بسیار از یهودیان که انجا بودند به عیسی ایمان آوردند مردم العازر را نی نگریستند و در شگفت میشدند پس بزرگان و دانایان یهود فراهم شدند و گفتند بیم آن است که عیسی دین مارا تباه سازد و مردم اورا پیروی کنند . یکی از انها بنام «قیافا» رئیس کاهنان گفت یک مرد بمیرد بهتر است که همۀ طائفه هلاک گردند پس همگی بر کشتن عیسی همداستان شدند . مسیح بر خری سوار به اروشلیم آمد و یارانش شاخه های خرما بدست باستقبال شتافتند.                                                        یهودا پسر شمعون از یاران مسیح بود پس مسیح بیاران خود گفت یکی از شما که با من میخورد و می آشامد مرا تسلیم خواهد کرد و مقصودش یهودا پسر شمعون بود انگاه عیسی به موعظۀ یارانش پرداخت و باانهامیگفت ان ساعت رسیده است که پسر بجانب  پدر رود من بجائی میروم که شما نمی تواندی با من بیایید پس وصیت مرا نگهدارید بزودی «فارقلیط» یا مقام پیغمبری نزد شما آید و چون فارقلیط یا روح حق و راستی پیش شما امد او است که بر من گواهی میدهد این سخن را بشما گفتیم تا چون وقتش رسید آنرا یاد آورید من که این سخن را بشما گفتم خود نزد کسی که مرا فرستاده است میروم و انگا که روح حق بیاید شما را بتمام حق هدایت کند و از آینده های دور بشما خبر دهد و مرا بستاید و بعد از اندکی شما مرا نخواهید دید. انگاه عیسی چشم خود را بطرف آسمان گشود و گفت ساعت رسیده است تورا در زمین بشکوه جلال ستودم و کاری که بمن سپردی بانجام رسانیدم سپس گفت خدایا اگر ناچار باید این جام را بنوشم پس انرا بر من آسان گردان انچه من بخواهم نمیوشد بلکه آنچه تو خواستی پروردگار سپس با شا گردان  خود بانجا رفت که خود و یارانش در ان فراهم میشدند . یهودا یکی از حواریان انجا را می شناخت و چون پاسبانان را در جستجوی عیسی دید انها و همراهان شانرا که فرستادگان کاهنان بودند بر داشت و بجای مسیح اورد مسیح بیرون امد و گفت که را میخواهید؟ گفتند عیسای ناصری گفت من هستم . پس باز گشتند و بار دیگر امدند و عیسی گفت عیسای ناصر منم اگر مرا میخواهید ببیر تا سخن تمام گردد . شمعون صفا شمشیر خود راکشیده بغلام بزرگ کاهنان فرود اورد و دست راست اورا قطع کرد . عیسی به شمعون (پطرس) گفت شمشیر خود را غلاف کن زیرا من از نوشیدن جامی که پروردگارم بمن داده است سر بازم نمی زنم . پس سربازان مسیح را گرفتند و در بند کردند و اورا نزد «قیافا رئیس یهودیان که کشتن عیسی را  پیشنهاد کرده بود اورد. شمعون صفا که پشت سر عیسی میرفت با پاسبانان در امد پس باو گفتند مگر تو از شاگردان این ناصری هستی ؟ گفت نه .چون عیسی را بر بزرگ یهودیان در اوردند با عیسی بسخن در امد و مسیح پاسخی میداد که نمی فهمید یکی از سربازان طپانچه ای بروی عیسی زد آنگاه عیسی را از نزد قیافا نزد فیلاطوس (پیلاطوس ) بردند پس گفت تو پادشاه یودیانی ؟ مسیح گفت از خودت چنین میگویی یا دیگران در بار من بتو گفته اند ؟ آنگاه با او گفتگو کرد و گفت پادشاهی  من اینجهان نیست سپس تاجی ازغوانی گرفتند و بر سر عیسی نهادند و سر بازان اورا میزدند و با همان تاج بیرون بردند بزرگان کاهنان گفتند بدارش زن پیلاطس بآنها گفت شما خود اورا بگیرید و بدارش زنید زیرا من که در او عیبی نیافتم یهودیان در جواب او گفتند دار و کشته شدن بر او واجب شده است زیرا خودرا پسر خدا خوانده است . پس عیسی  را بیرون آورد و باـها گفت خود اورا بگیرید وبدارش زنید یهود عیسی را گرفته بردند اورا وا داشتند که صلیب خود را برداشت این بود انچه در انجیل یوحنا است.                                                                                                                اما متی و مرقس ولوقا میگویند چوبی که عیسی بر آن به دارز زده شد بگردن مردی قرنانی نهانده و عیسی را بجاییکه نجمجه » (کاسه سر) نامیده میشد و نام عبرانی آن «ایما خاله» بود بردند همانجاییکه عیسی و دو نفر دیگر در این طرف و ان طرفش بدار رفتند . فیلاطوس تقصیر نامه ای نوشت : «این عیسای ناصری پادشاه یهود است» بزرگان کاهنان گفتند بنویس » کسیکه او گفت من پادشاه یهودم م پیلاطس جواب داد انچه نوشتم همان است. سپس  سربازان جامه های مسیح را در میان خود قسمت کردند و مادرش مریم و مریم دختر قلوفا و مریم مجدلانی ایستاده عیسی را نظر میکردندو اورا از بالای چوب دار با مادرش سخن گفت . سر بازان اسفنجی پر از سر که گرفتند و نزدیک بینی او بردند , عیسی را از آن ناخوش امد و سپس جان داد . آنگاه لشکریان نیزه ای به پهلوی عیسی زد و خون و آب بیرون آمد , پس یکی از شاگردان از فیلطوس خواهش کرد تا بدن عیسی را فرود آورد و حنوطی از کندر و صبر آورد آنگاه بدن عیسی را بر داشت در جامه های کتان با حنوط پیچید . در انجا باغی بود و در ان قبر تازه ای پس مسیح را در آن نهادند و آنروز جمعه بود و چون بگفتۀ نصرانیان روز یکشبه رسید مریم مجدلیه بسر قبر آمد و عیسی را ندید پس شمعون صفا و یارانش امدند و مریم آنهارا خبر داد که عیسی در قبر نیست و آنها هم عیسی را نیافتند و رفتند و مریم انهارا خبر داد که عیسی در قبر نیست و انها هم عیسی را نیافتند و رفتند . مریم باردیگر نزد قبر آمد و در میان قبر دو مرد را که جامل سفید در بر داشتند دید و باو گفتند گریه مکن انگاه بپشت سر نگریست و مسیح را دید که باو سخن گفت وباو فرمود بمن نزدیک  مشو زیرا که من هنوز نزد پدر خود بالا نرفته ام لیکن نزد برادران من رفته بانها بگو که من نزد پدرم و پدر شما و خدای خود و خدای شما بالا میروم و در شام همان روز که یکشنبه بود عیسی نزد شاگردان خود آمد و بدیشان گفت سلام بر شما باد همانطوریکه پدرم مرا فرستاد شما را فرستاده است و اگر شما از گناهان کسی بگذرید آمرزیده است گفتند این که با ما سخن میگوید روحی و خیالی است . عسی گفت جای میخها را در انگشت من و پهلوی راستم بنگرید سپس بانها گفت خوشا بحال انان که مرا ندیده و بمن ایمان اورده اند . پاره ای از گوشت ماهی برای عیسی اوردند و او خورد و بانها گفت اگر شما مرا باور کنید و کاری که من کردم بکنید شایستۀ ان خواهید بود که دست بر بیماری نگذارید مگر انکه شفا یاید و مرگ اورا زیانی نرساند انگاه عیسی از نزد انها بالا رفت اورا سی و سه سال بود.                  این بود انچه نویسندگان اناجیل میگویند و در همه چیز با یکدیگر اختلاف دارند خدای متعال فرموده است: «و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم و ان الذین اختلفو فیه لفی شک منه ما لهم به من علم الااتباع الظن و ما قتلوه یقنیا بل رفعه الله الیه» نه کشتند اورا و نه بدارش زدند بلکه بر آنها مشتبه شد و نان که در او اختلاف کردند بشک و تردید گرفتارند انها را در ان علم و یقینی جز پیروی گمان نیست و اورا بیقین نکشتند بلکه خدا اورا بسوی خود بالا برد چون عیسای مسیح بالا برده شد حواریان در اورشلیم در کوه زیتون فراهم شدند و ببالاخانه ای بر آمدند که بطرس و یعقوب و یوحنا و اندراوس و فبلبس وتوما و برتلموس ( برتولما) و متاوس ( متی) و یعقوب [.....] پس شمعون روی سنگ ایستاد و گفت ای برادران می بایست ان نوشته که روح القدس پیش گفت بانجام رسد و خواستند مردی را بر گزینند که دوازده نفر کامل گردد پس متی و برسبا را پیش داشتند و گفتند خدایا برای ما آشکار ساز کدام یک را بر گزیده ای پس قرعه بنام متی آمد انگاه باد سختی بر آنها وزید و خانه ای را که در ان نشسته بودند پر کرده و مانند زبان اتش بر همل انها نمودار گشت و بزبانهای پراکنده سخن گفتند , سپس به بطرس  گفتند چه کنم  ؟ بطرس ابنها گفت بپا خیزید و هر کی از شما بنام مسیح تعمید گیرید و از این فرقۀ کج رو دوری جویبد.                                                                                           بطرس و یوحنا هرگاه به معبد میرفتند از مسیح یاد میکردند و از کارهای او سخن میگفتند و مردم را با طاعت او دعوت میکردند یهودیان کاراشن را ناروا شمرده آنها را گرفتند و زندانی کردند سپس انها را رها ساختند انگاه گفتند هفت نفر را انتخاب میکنم تا خدا راب تقدیس گویند و حکمت و مسیحش را یاد کنند پس « اصطفانس» و «فیلبس» و «ابرحورس و «نیقانور» و «تیمون» و برمنا» و «نیقولا وس انطاکی» را بر گزیدند  و انها را بپا داشتند و برانها درود فرستادند و تقدیسشان کردند پس بکار دعوت بامرمسیح سرگرم شدند و مردم را بیدن خود میخواندند بولس بیش از همل مردم با انها دشمنی میکرد و بیش از همه انهار ا آزار میداد و بر هر که از انها دست می یافت در کشتنش شتاب می ورزید و در ر جا بجستجوی انها بود پس بقصد دمشق بیرون رفت تا انانرا که در انجا باشند قید کرده به اورشلیم اورد در بین راه اوازی را شنید که باو میگفت ای بولس تا کی بر من جفا میکنی بولس سخت ترسیده و نابینا شده و حنانیا نزد او آمد و اورا برکت داد تا بخود امد و چشم او ببینا گشت پس بولس در معبدها بپا میخاست و نام مسیح را بعظمت می برد اورا تقدیس میکرد یهود در مقام کشتن او بر امدند ع بولس از میان انها گریخت و با شاگردان مسیح همراه شد و دعوت مردم را در پیش گرفت و چون شاگردان دیگر سخن میگفت ع پیوسته راهد و از دنیا بر کنار بود تاانکه همۀ حواریان اورا بر خود مقدم داشته بزرگی اورا برخود پذیرفتند . بولس یپا میخاست و راجع به بنی اسرائیل و پیمبران و تاریخ مسیح سخن میراند و میگفت مارا به ماتها توجه دهید چنانکه خداوند به مسیح فرمودکه تور انور امتها ساختم تا در همۀ نواحی زمین وسیلۀ نجات باشب پس هر کی از انها به رأی خود سخن راند و گفتند سزاوار چنان است که حکم دین نگاهداری شود و بهر شهری کسی فرستاد شود که مردم را باین دین دعوت نماید و از قربانیهای بتها و زنا و خوردن خون با دارد انگاه بولس با دو مرد به انطاکیه رفتند تا دین معمودیه ( کیش مسیحی) را بپا دارند سپس بولس دستگیر شده نزد پادشاه روم برده شد انجا ایستاد و سخن راند و از مسیج و دین او یاد کرد و جمعی بر کشتن او همسو گند شدند چرا که دین انها را تبا ساخته و مسیح را یاد کرده و ستوده بود.