چرا نظر نکنی در صنایع فیاض
چرا نظر نکنی در صنایع فیاض
که خاک تبره ازو گشته دستگاه ریاض
سحر ز قدرت او کاشف ضمیر سواد
شفق ز صنعت او برزخ سواد و بیاض
ز فضل اوست که شب رابحنبش دم صبح
ببسط گشته مبدل ظلام زنگ قباض
خرد ز موج محیطش همین تحرک دید
دگر بمقصد شریان چه پی برد تباض
تفکری کا دو عالم غریق قطرهٔ اوست
ببحر کنهش بیقدر تر ز رشح حیاض
گدای نعمت او گر فقر و گر منعم
غریق رشحهٔ او گر محیط و گر احواض
بری حقیقت صنعش ز دانش من و تو
که سیری عجز در او ره نمبرد اعراض
نهاده ارهٔ اخلاص بر نخبل جسد
برشته های نفس بسته از اجل مقراض
نموده منقل چرخ از هجوم اختر گرم
که بهر زادن مهر است شب اسیر مخاض
تحیر آینهٔ جلوه اش دل و دیده
تفکر انجم۱ن مطلعش کتاب و بیاض
براه او همه سر گشته خیال خو داند
گر از جنید بپرسی ور از فضیل عیاض
ز اسم ظاهر او جوهر عرض نامی
بطونش آنسوی وهم جواهر و اعراض
بعرض جاه ظهورش عرض نمی گنجد
که هست سلطنتش بی تجمل اعراض
تر است در نظر اضداد ظلمت و انوار
در آنجناب مساوی شمر نقیض و نقاض
حضور او چمن آرای معنی بینش
خیال او سر برگ حقیقت اغماض
بهیچ جا نبود هیچکس جز او دیار
هم اوست بانی و ساکن بهر بلا و ریاض
ببرق جلوه اش اندیشه مضمحل گردید
کداخت خار و خس بیشه صولت عریاض
چو مهر ماه و عالم بمعبد طلبش
یکی در آتش سود او دیگری مرتاض
کف تهی کف ازو بر سر محیط سوار
صدف ندید ز ساز گهر جز استحضاض
ز دست گلبن اخضر دمانده ساغرلعل
فلک بدامن ازو چیده دستگاه قراض
ز گنج اوست سحر را رواج درهم مهر
زفاف لاله احمر کشیده نافهٔ تر