خلافت حسن بن علی (علیه السلام)

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲

مردم فراهم شدند و با حسن بن علی بیعت کردند و حسن بن علی بمسجد جامع رفت و خطبه ای طولانی ایراد کرد و عبدالرحمن بن ملجم را خواست. پس عبدالرحمان گفت: پدرت تو را چه فرموده است؟ گفت امرنی ان لااقتل غیر قاتله و ان اشبع بطنک و انعم و طائک فان عاش اقتص او عفاوان مات الحقتک به مرا فرموده است که جز کشنده اش را نکشم و شکمت را سیر گردانم و بسترت را نرم تا اگر زنده ماند قصاص کند یا ببخشد و اگر مرد تو را باو ملحق کنم» ابن ملجم گفت: راستی پدرت در حال خشم و خشنودی حق می گفت و بحق حکم می کرد. پس حسن شمشیری بر او فرود آورد و دست او را که سپر کرده بود انداخت و او را کشت و حسن بن علی پس از پدرش دو ماه و گفته شده چهار ماه ماند و عبیدالله بن عباس را با دوازده هزار برای نبرد بامعاویه فرستاد و قیس بن سعد و رأی او عمل کند پس رهسپار ناحیۀ جزیره شد و معاویه همچون از کشته شدن علی خبر یافت هجده روز پس از شهادت علی رهسپار موصل گردید و دو لشکر روبرو شدند.پس معاویه یک میلیون درهم نزد قیس بن سعد فرستاد تا همراه وی شود یا هم باز گردد قیس مال را نزد معاویه فرستاد و گفت: مرا از دینم فریب می دهی گفته می شود که نزد عبیدالله بن عباس فرستاد و برای او یک میلیون درهم قرار داد، پس با هشت هزار از همراهانش نزد معاویه رفت ولی قیس در نبرد با او پایدار ماند و معاویه کسانی را پنهانی میان لشکر حسن می فرستاد ه می گفتند حسن با معاویه صلح کرد و پیشنهاد او را پذیرفت معاویه مغیرة بن شعبه و عبدالله بن عامر بن کریز و عبدالرحمان ان ام حکم را نزد حسن فرستاد و هنگامی که در مدائن در خیمه گاه خویش فرود آمده بود بر او در آمدند سپس از نزد او بیرون رفتند و می گفتند و مردم می شنیدند که خدا بپسرپیامبر خدا خونها را حفظ کرد و فتنه را آرام ساخت و او پیشنهاد صلح را پذیرفت. پس لشکر بهم خورد و مردم در راستگویی آنان شک نداشتند، پس بر حسن هجوم آوردند و خیمه هایش و آنچه را در آن بود بغارت بردند. حسن بر اسپ خود سوار شد و در مظلم ساباط« براه افتاد و جراح بن سنان اسدی که در کمین او بود با خنجری ران او را مجروح کردویش جراح را گرفت و سپس پیچاند و گردنش را شکست حسن که بسیر خونریزی کرده بود به مدائن برده شد و سخت رنجور گشت و مردم از پیرامون او پراکنده شدند.

معاویه به عراق آمد و کار او پیشرفت و حسن بیمار و سخت رنجور بود، پس چون حسن دید که نیرویی ندارد و یارانش پایداری نکرده از گرد او پراکنده گشته اند با معاویه صلح کرد و بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای خدا چنین گفت:

ایها الناس ان الله هداکم با ولنا و حقن دمائکم بآخرنا و قد سالمت معاویة و ان أدری لعله فتنة و متاع الی حین ای مردم همانا خدا شما را باول ما هدایت و خونهای شما را بآخر ما حفظ کرد و من اکنون با معاویه سازش نمودم و نمی دانم شاید که آن شما را آزمایشی باشد و بهره ای تازمانی؟