چو عندلیب درین باغ یی ادب مخروش

از کتاب: کلیات بیدل ۲/۴ ترکیب بند٬ ترجیع بند٬ قصاید٬ قطعات٬ رباعیات (نسخهٔ کابل) ، فصل ترکیب بند ، بخش ۱۳ ، ترکیب‌بند

چو عندلیب درین باغ یی ادب مخروش 

همه زبان شو و مانند غنچه باش خموش 

بترهات چو ساغر لب هوس مگشا 

چو شیشه پای بدامان نشین و پنبه بگوش 

کسی که رمز عجایب سراغ عزت اوست 

بخدمت سگ کویش بجان و دل میکوش 

شههٔ ولایت دین آفتاب اوج یقین 

علی که درگه اوراست عقل کل چاوش 

ببحر جودش در یاز موج درز بخیر 

ببام قدرش چرخ از هلال حلقه بگوش 

طفیلی چمن جلوه اش پری و ملک 

هوا پرست غبار رهش طیور و وحوش 

اگر نه جام هدایت بدست او می بود 

جهان ز مستئ غفلت نداشت بهرهٔ هوش 

و گرنه آتش ظلم آب تیغ او میکنت 

ز دیگ دهر بر افتادی این سیه سرپوش 

مژه چو زخم نیاید بهم ز دیدن آن 

بصفحه ئی که بود نام تیغ او منقوش 

در آن مقام کا مهرش زند دم تسخیر 

رسد ز حلقهٔ خود نه سپهر دام بدوش 

چه باک گر همه آفاق از سموم پرست 

دم محبت او نیست کم ز چشمهٔ نوش 

نقوش لوح یقین بیحضور او باطل 

زلال چشمهٔ دین بی ولای او مغشوش 

بجلوه گاه سخایش محیط را چو حباب 

ز قطره قطره زند دیدهٔ تحیر جوش 

سپهر تا شنود غلغل کرامت او 

بخاک میفگند پنبهٔ سحر از گوش 

بخلد نشهٔ توفیق و بزم وصل یقین 

نگه اوست هدایت زبان اوست سروش 

زبان حال هوا خواه او بحق همراز 

عدوی بی بصرا و ببخت بدهمدوش 

اگر خوارج ناپاک گشت منکر او 

بشیر حق چه زیان میرسد ز گربه و موش 

سگان هرزه مرس جز گاوی خود ندرند 

گر از مشاهدهٔ شیر میکنند خروش 

بکنه او نرسد سعی آگهی هر چند 

بعقل کل بودش دست فکر در آغوش 

بهر طرف که نهی گوش این ندا پیداست 

ز گبرؤ من و ترسا و شیخ و باده فروش 

که هر کرا ز ضلالت نجات می بخشند 

کنند جبهٔ او فرش در گهٔ حیدر