ذکر هشتاد و نهم

از کتاب: تاریخنامۀ هرات

در خلعت فرستادن

اولجایتو سلطان به ملک فخرالدّین 

چون شهور سنۀ ثلاث و سبعمائه[۷۰۳] درآمد ، درسن سال پادشاه خربنده خان به جای برادر خود پادشاه غازان بر تخت مملکت بنشصت و امرای بزرگ او را اولجایتو سلطان۲   نام کردند . چون سریر پادشاهی به جلوس اولجایتو سلطان مزین شد شاهزادگان اقالیم کیهان و تاجداران اطرف ربع مسکون و ملوک نامدار ولایات روی به درگاه او نهادند و هر یک به اسم تهنیت به حسب طاقت و ثروت خود خدمتی عرضه کرد و زبان به دعا بگشاد و گفت: 

شعر 

خسروا شاهیت مبارکباد         اخترت مَطلع تبارک باد

خاک درگاه تو بزرگان را         سرمۀ چشم و تاج تارک باد 

پادشاه اولجایتو سلطان در باب هر یک سیور غامیشی و عناین شاهنشاهی مبذول داشت وبه هر مَلکی که در مُلکی بد تشریف گرانمایه و خلعت ثمین فرستاد به ملک فخرالدّین یرلیغ نوشت و جامۀ خاص خویش بدو ارزانی داشت و در حاضز آمدن او به درگاه خود حکم کرد. 

چون ایلچی به شهر هرات آمد تشریف و یرلیغ پادشاه اولجایتو به ملک فخرالدّین داد، ملک ایلچی را بنواخت و قُرب ده هزار دینار بدو داد و گفت ((فرمان [۴۵۷] اولجیاتو سلطان بر جان من روان است . به هر خدمت و بندگی که مرا مأمور 

______________________________________________________________________

۱ . اصل:هشتاد و هفتم .

۲ . الجایتو : بنابه نوشتۀ کتب دورۀ مغول ، به ویژه جامع التواریخ ، نام نخست اولجایتو به مغولی الجیگچی= خربندۀ فارسی بوده است که به احتمال نام بوده باشد ، آنگونه که خوافی آورده است )) او را اولجایتو نام کردن که قدم او مبارک بود و چون عادت نغول آن است که فرزندان عزیز را نام بگردانند تا چشم رخمی نرسد ، او را تُمُو دُر (به احتمالی تمُور=دَمیر) نام کردن و بعد از مدتی خَربندۀ نام نهادن و چون بزرگ شد و مسلمان شد او را خدابنده گفتند.)) مجمل فصیحی ، ج۲ ،ص ۳۴۹. 


ذکر هشتاد و نهم / در خلعت فرستادن الجایتو ...                                                ۴۷۹

 گرداند در آن خدمت به حان بکوشم و قوّت و طاقت و استزاعت خود را بذل کنم . اما آمدن من بدان حصرت بعید است؛چه، امروزارکان دولت و اعیان مملکت پاشداه نوروزیان اند و همه طالب خون من. مرا به هیچ وجه از وُحُوه برایشان اعتماد نیست و خواهد بود . 

شعر[حارث الذهلی]

لاتأمَنَتَّ قَوماً ظَلَمتَهُمُ          وَبَدا اتَهُم بِلشَّتمِ وَالرَّغمِ 

ایمن مباش تو از گروهی که ستم کردی بریشان و پیشی گرفت بریشان به دسنم دادن و خواری کردن 

بدین واسطه از شرف خدمت پادشاه عالمگیر محروم می نانم.)) روز دیگر ایلچی از  هرات به دلخواشی تمام برفت.