بنام آن صمد بیچگونهٔ یکتا
بنام آن صمد بیچگونهٔ یکتا
که کرد کون مکان را بحرف کن پیدا
در آن زمان که نبو از زمانه آثاری
برون علم و عیان بود ذات او تنها
نه در حقیقت بحتیتش خیال شیون
نه بر صحیفهٔ ذاتیتش خط اسما
بخویشتن نظری کرد و خود بخود بنمود
حقیقت همه اشیا بذات خود یکجا
همه فریب نظر جمله دام رعنائی
تمام حیرت دل سر بسر فسون پیما
ولی برون زخیالات زلف وعارض و خط
تحیر آئینهٔ ناز سادگ ایما
بصد هزار نظر شد بحسن خود ناظر
بصد هزار طلب گشت خویش را جویا
طلب چه بود تمیز شمار بیعددی
نظر چه داشت حضور صفات لاتحصی
بذوق عرض کمالات معنی اسرار
ز کنم غیب خرامید جانب صحرا
چه کنم غیب فضای جهان بیرنگی
کدام جانب صحرا بسایط من و ما
چو خواست فصل دهد جمع را مشیت شوق
ز ذات بیصفتی اسم یافت نشو نما
عیان نمو دز اسما صفات گوناگون
بقدر و صف برون ریخت صور ت اشیا
زهر شی ئی اثر و فعل آن نمایان کرد
چنان که گردش افلاک و جنبش دریا
بکک صنع رقم زد جریدهٔ آثار
کشید دایرهٔ چرخ و مرکز غبرا
جهان گرفت خروش مقید و مطلق
جهات ننگ شدا ز گفتگوی عین وسوی
همان محیط که خود را بخویش می اوشید
ز پردهٔ دل هر قطرهٔ شد نقاب گشا
تموجسیت ازان بحرو اجب و ممکن
ترشحیست ازان موج آدم و حوا
بکنه قطره و موج و حباب اگر نرسی
وجود هیچ یک از عین بحر نیست جدا
بوصف خویش همو بود متصف از لا
هم اوست باقی و قایم بذاته ابدا
باوج معرفتش مرغ فهم ریخته پر
فلک ز محفل قدرش نشان حلقهٔ در