چنان بماند شمشیر خسروان آثار

از کتاب: دیوان عنصری بلخی ، بخش قصاید ، قصیده
چنان بماند شمشیر خسروان آثار

چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار


به تیغ شاه نگر نامه ی گذشته مخوان

که راستگوی تر از نامه تیغ او بسیار


چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد

رود به دیده ی دشمن به جستن پیکار


نه رهنمای به کار آیدش نه اختر گر

نه فال گوی به کار آیدش نه خواب گزار


رود چنانکه خداوند شرق رفت به رزم

زمانه گشته مر او را دلیل و اختر یار


به وقت آنکه زمین تفته بد ز باد سموم

هوا چو آتش و گرد اندرو به جای بخار


ز تف به روز به جوش آید در جیحون

به شب ز پشه درو بد توان گرفت قرار


به دولت ملک مشرق و سعادت او

نه پشه بود و نه گرما نه زین دو هیچ آثار


فرو گذشت به آمویه شهریار جهان

به فال اختر نیک و به نصرت دادار


فروغ دولت او همچو روز وقت زوال

مصاف لشکر او همچو کوه وقت بهار


زمین همه شده از بندگان او کشمیر

هوا همه شده از عکس جامه شان فرخار


زمین آمون شد در زمان فراز و نشیب

ز توده توده سر و کوه کوه زین افزار


پرند چهره ی الماس رنگ شمشیرش

در آن دیار نماند از مخالفان دیار


نهنگ مرد او بارش بخورد در جیحون

هر آنکسی که برست از نهنگ جان او بار


بر آب در همه غرقه شدند چون فرعون

چو بر گذشت بر آن آب شاه موسی وار


فراخ جیحون چون کوه شد ز بس که درو

کلاه و ترکش و زین و دراعه بود انبار


ازین سپس به دل بانگ و نعره در جیحون

نخواهد آمد جز های های و ناله ی زار


عقیق رنگ شده است آن زمین ز بس که ز خون

به روی دشت و بیابان فرو شده است آغار


کسی که زنده بمانده است از آن هزیمتیان

اگر چه تنش درست است هست جان بیمار


به مغزش اندر تیغ است اگر بود خفته

به چشمش اندر تیر است اگر بود بیدار


اگر بجنبد بند قبای او از باد

گمان برد که همی خورد بر جگر مسمار


اگر نماز کند آه باشدش تکبیر

وگر گنه کند آوخ بودش استغفار


اگر سوال کند گوید ای سوار مزن

وگر جواب دهد گوید ای ملک زنهار


ور از اسیران گویی گرفت چندانی

که تنگ بود ز انبوهشان بلاد و قفار


گروه ایشان بگرفته طول و عرض جهان

به هر رهی و به هر برزنی قطار قطار


وگر زخواسته کوبر گرفت از گر گنج

سخن نماند و عاجز شود درو گفتار


به درج ها گهر است و به تخت ها دیبا

به گنج ها درم است و به تنگ ها دینار


قیاس گیر نداند قیاس سیم سفید

شمار گیر نداند شمار زرّ عیار


ز عکس جامه ی رنگین هوا چو باغ ارم

زمین ز توده ی یاقوت سرخ چون گلنار


ز توده نافه ی مشک و شمامه ی کافور

شده نسیم صبا همچو طبلۀ عطار


عمود زرین با گوهر کمر شمشیر

سلاح نغز و پریچهرگان گلرخسار


بکشت دشمن و برداشت گنج و مال ببرد

ز بهر نصرت دین محمد مختار


از آنکه تربت گرگنج و شهر و برزن او

مقام قرمطیان بود و معدن کفار


همیشه تا صفت تیرگی نصیب شب است

چنان کجا صفت روشنی نصیب نهار


نصیب شاه جهان باد عز و نصرت و فتح

نصیب دشمن او مرگ و محنت و تیمار


هزار فتح چنین و هزار غزو چنان

برو برآمده و گفته عنصری اشعار