گرت هواست که حاصل کنی ز دهر فلاح
گرت هواست که حاصل کنی ز دهر فلاح
قدم برون منه از جادهٔ سداد و صلاح
اگر چه تیره بساط است وادی امکان
چو با شمرده نهی نیست حاجت مصباح
غبار ما و من از صفحهٔ خیال بشوی
چه سود شستن تحریر بر مشقی از لواح
بترک لهو بگو گر صفای دل خواهی
که زنگ آینهٔ فطرتست سعی مراح
بچار طبع مخالف نخست گوسه طلاق
عروس عافیت آنگه طلب بعقد نکاح
بپیچ پای تردد بدامن تسلیم
بسعی فکر در اقلیم را ز شو سیاح
خرا بهٔ جسدی مرکز گمان وشک ست
گشای بال یقینی بعالم ارواح
ببرج قدس در آور حمامهٔ ملکوت
خروش نغمهٔ یا هوشنو مسا و صباح
بغیر معنی دل نیست هیچ جا مفهوم
تو خواه درس زقاموس گیرو خواه صراح
هوس مگن زگلستان دهر رنگ نشاط
طمع مدار ز دوران چرخ ساغر راح
دمیده است ز زخم تو صبح ا ین گلشن
بگردش است زرنگ تو ساز این اقداح
ز زندگی نتوان یافت جر تردد مرگ
فناست ساحل این بحر ما و من سباح
ز عشق شکوه مکی گر دلت ز دردتهیست
چو زخم نبود مرهم کجا نهد جراح
سراسر چمن دهر عشق میجوشد
زهی خرد که نفهمی باین همه ایضاح
ز گفتگو بزیان نفس مشو مایا
ذخیره است باندازهٔ سکوت رباح
سخن چه باشد دریا ی عقل را غواص
نفس چه باشد کشتی عمر را ملاح
خزف ستانی و گوهر فروشی ایغافل
یکی تمیز نما از هلیله تا تفاح
خوش آنکه زورق خود را کشی بساحل امن
مخالف است درین بحر بیکرانه ریاح
بهیج در نتوان آبروی معنی ریخت
که بسته اند بر امید راه استفتاح
اگر زیان بسخن آشنا کنی زنهار
بر آستان نبی باش بیسخن مداح
محمد عربی سرور زمان و زمین
که هست طلعت او مهر ذات را مظهر