فتح مکه
خزاعه در پیمان رسول خدا, و کنانه در پیمان قریش بودند پس قریش کنانه را یاری دادند و بردگان و بستگان خود را فرستادند تا بر خزاعه تاختند و در میان آنها دست به کشتار زدند. خزاعه نزد رسول خدا آمدند و از پیش امد باو شکایت بردند پس خدا برای پیمبرش بریدن مدتی را که میان او و انان بود , روا دانست و پیغمبر تصمیم گرفت به مکه لشکر کشی کند و گفت : اللهم اعم الاخبار عنهم « بار خدایا خبرهارا از آنان یعنی قریش پوشیده دار » پس حاطب بن ابی بلتعه با ساره کنیز ابو لهب داستان رسول خدا و تصمیم ان حضرت را بقریش نوشت و جبرئیل فرود آمد و اورا بدانچه حاطب کرده بود خبر داد , پس علی بن ابوطالب و زبیر را فرستاد و گفت : نوشته را از او بگیرید . در حالی باورسیدند که از راه کناره گرفته بود و نوشته را در میان موی اووبقولی در فرج اویافتند و آنرا نزد رسول خدا اودند پس انچه را میخواست محرمانه بهر یک از سرورانشان گفت و اورا فرمود که در همانجایی که نام برد دیدارش کند و آنچه را باو گفت پوشیده دارد پنهانی به زخاعی بن عبد نهم فرمود که اورا با مزینه در روحا دیدار کند و به عبدالله بمن مالک که اورا با غفار در سقیا ببیند و به قدامة بن ثمامه که اورا با بنی سلیم در قدیه ملاقات نماید و به صعب بن جثامه که اورا با بنی لیث در کدید دیدار نماید . رسول خدا دو شب و بقولی ده رزو گذشته از ماه رمضان سال هشتم , روز جمعه هنگامیکه نماز عصر را خواند بیرون رفت و اوب لبابة بن عبد المنذر را در میدنه جانشین گذاشت و قبیله ها در همانجا هایی که برای اناان نام برده بود ع اورا دیدار کردند و بمردم فرمود که افطار کنند و کسانی را که افطار نکردند , گنهکاران نامید و خود آبی خواست و آشامید. عباس بن عبد المطلب در بین راه باستقبال اوامد و چون رسول خدا به مر الظهران رسید ابوسفیان بن حرب همراه حکیم بن حزام و بیدل بن ورقاء بتجسس اخبار بیرون امدند . ابوسفیان به حکیم می گفت : این آتشها چیست ؟ گفت : خزاعه که جنگ اورا بخشم اورده است . گفت : خزاعه کمتر و زبون تر است در این هنگام عباس آواز ابوسفیان راشندی و اورا فریاد کرد که ای ابو حنظله . ابوسفیان پاسخ داد و گفت : ای ابو الفضل این گروه چیست ؟ گفت این رسول خدا است و اورا پشت سر بر استر خویش سوار کرد اینجا بود که عمر باو رسید و گفت : سپاس خدا را که بی هیچ عهد وپیمانی مرا بر تو دست داد پس عباس نزد رسول خدا بر او پیشی گرفت و گفت : ای رسول خدا این ابوسفیان است که امده تا از روی میل اسلام اورد . رسول خدا به او گفت : قل اشهد ان لا الا الله و انی محمد رسول الله « بگو گواهی می دهم که جز خدا مبعودی نیست و بگو و بگو که من محمد فرستادۀ خدایم « گفت اشهدان لا الاه اللاه الله و از گفتن اینکه فر فرستادۀ خدایی امتناع می ورزید پس عباس بر او فریاد زد تا گفت . سپس عباس از رسول خدا خواست که برای او امتیازی قرار دهد و گفت که او امتیاز را دوست دارد پس رسول خدا گفت ک من دخل دارک یا ایاسفیان فهو امد « ای ابوسفیا هر کس بخانه ات در آید دراما است » عباس اورا نگه داشت تا لشکر خدا را دید پس به عباس گفت : ای ابو الفضل برادر زاده ات پادشاهی بزرگی داده شده گفت : این حساب پادشاهی نیست , بلکه پیامبری است . ابسفیان با شتاب رهسپار شد تا به مکه در امد و انها را از پیشامد باخبر ساخت و گفت : اگر اسلام نیاورید نابود می شوید و فرموده است که هر کس بخانۀ من در آید در امان است پس براو تاختند و گفتند : خانه ات چه اندازه گشایش دارد ؟ گفت : هر که در خانه اش را ببند در امان است و هر کس بمسجد در آید در امان است . خدا پیمبر خود را پیروزی داد و نبرد را از او نهاد و به مکه در آمد و یارانش از چهار جا به مکه در امدند و خدا ساعتی از روز مکه را برای او حلال کرد سپس رسول خدا بر خاست و خطبه خواند و آنرا حرام فرمود. ام هانی دختر ابو طالب دو خویش شوهرش حارث بن هشام و عبدالله بن ابی ربیعه را پناه داد و چون علی خواست آن دو را بکشد رسول خدا گفت : یا علی بد اجرنا من اجارت ام هانی « ای علی ما هر کس را که ام هانی پناه داده است پناه دادیم .» پیغمبر همه را امان داد مگر پنج نفر مرد که فرمود آنها را اگر چه برپرده های کعبه آویخته باشند بکشند و چهار زن را. مردان اینها بودند : عبدالله بن عبد العزی بن خطل از بنی تیم الأ درم بن غالب که رسول خدا اورا همراه مردی از انصاری فرستاده بود او بر انصاری تاخت و اورا کشت و گفت تورا و محمد را فرمان بردنی نیست . و عبدالله بن سعد بن ابی سرح عامری که برای رسول خدا می نوشت پس به مکه رفت و گفت : من هم چنانکه محمد میگوید میگویم بخدا قسم محمد پیامبر نیست راستی که او بمن می گفت : بنویس « عزیز حکیم « و من نوشتم « لطیف خبیر» . اگر پیامبر بود میدانست . پس عثمان که برادر رضاعی او بود اورا جای داد و نزد رسول خدا اورد و در بارۀ او با آن حضرت سخن می گفت : و رسول خدا خاموش بود . سپس گفت : هلا قتلتموه ؟ « چرا اورا نکشتید ؟ گفتند : منتظر بودیم اشاره فرمایی . گفت ان الانبیا لا تقتل بالایماء « همانان پیمبران لاشاره نمی کشند.» و مقیس بن صبابه یکی از بنی لیث بن کنانه که برادرش کشته شده بود پس دیه را از کشنده اش گرفت سپس بر او تاخت و اورا کشت . و حویرث بن نقی بن وهب بن عبد قصی از کسانی که در مکه رسول خدا را آزار میداد و سخنان زشت باو میگفت : و زنان اینها: ساره کنیز بنی عبدالمطلب که نام رسول خدا را بزشتی میبرد و هند دختر عتبه و قریبه و فرتنا دو کنیز ابن خطل بدشنام و بد گویی رسول خدا خوانندگی میکرند. قریش خواه و نخواه باسلام در امدند ورسول خدا کلید خانه را از عثمان بن ابن طلحه گرفت و در را با دست خود گشود و سپس بخانه در امد و در ان دو رکعت نماز بجا آورد سپس بیرون شد و دو بازوی در راه گرفت و گفت : لا اله الا الله حده لا شریک له انجز وعده و نصر عبده و غلب الاحزاب وحده فلله الحمد و الملک لا شریک له « معبودی جز خدا نیست که تنها و بی انباز است ع وعدۀ خود را انجام داد و بندۀ خود را یاری کرد و دسته ها را بتنهایی شکست داد پس ستایش و جهانداری خدا راست و شریک ندارد.» سپس گفت : ما تظنون و ما انتم قائلون ؟ چه گمام می برید و چه میگویید ؟ » سهیل گفت : گمان نیکی و گفتار نیکی داریم برادری جوانمرد و عمو زاده ای بزرگواری که هم اکنون پیروز شده ای گفت : فانی اقول لکم کما قال اخی یوسف: لا تثریب علیکم الیوم « پس هم اکنون بما چنان میگویم که برادرم یوسف گفت : امروز زنش بر سما نیست » . سپس گفت : الاکل دم و مال و مأثرة فی الجاهلیه فانه موضوع تحت قدمی هاتین الاسدانة الکعبه وسقایة الحاج فانهما مردود ان الی اهلیهما الاوان مکة محرمة بحرمة الله لم تحل لا حد من قبلی و لا تحل لاحد من بعدی و انما حلت لی ساعة ثم اغلقت فهی محرمة الی بوم القیامة لا یختلی خلاها و لا یعضد شجرها و لا ینفر صیدها و لا تحل لقطتها الالمنشد الا ان فی القتل شبه العمد الدیة مغلظة و الو لد للفراش و للعاهر اللحجر. « هان هر خونی و مالی و افتخار موروثی که در جاهلیت بود زیرا این دو پای من نهاده شده مگر خدمتگزاری که کعبه و آب دادن حاجیان که این دو بصاحبانش داده شود . هان که مکه بحرمت خدا محرتم است و پیش از من برای کسی حلال نشده و پس از من برای کسی حلال نمیشود تنها برای من ساعتی از روز حلال شد سپس بسته گشت و ان تا روز قیامت حرام است گیاه تازه اش چیده و درختی بریده و شکارش مانده نمیشود و پیدا شده اش حلال نیست مگر برای سراغ گیرنده ای همانا که در کشتن شبه عمد دیۀ سخت گرفته شده است و فرزند از ان بستر و برای زنا کار سنگ است » . سپس گفت : الا لبئس جیران الین کنتم فاذهبوا فانتم الطلقاء ] « هان چه زشت همسایگانی که شما بودید, بروید که شما آزاد شد گانید .» بدون احرام به مکه در آمد و بلال را فرمود که بر کعبه بالا رود پس اذان گفت و ان بر قریش بزرگ امد و عکرمظ بن ابی جهل و خالد بن اسید گفتند : راستی پسر رباح روی کعبه صدای خرمی کند و مردمی همراه آن دو بسخن امدند .پس رسول خدا نزد اناان فرستاد و گفتند : راستی گفته ایم و از خدا امرزش میخواهیم رسول خدا گفت : نمیدانم بشما چه بگویم لیکن نماز میرسد پس هر کس نماز بخواند به راه اسلام است و گرنه اورا پیش دارم و گردنش را بزنم . و فرمود تا هر صورتی را که در کعبه بود محو کردند و با آب شستندو عثمان ابن طلحه را خواست و گفت : در کعبه دو شاخ قوچ دیدم پس ان دو را بپوشان چه سازاوار نیست که در کعبه چیزی باشد . پس در بعضی دیوارها قرار داده شد و بروایت رسول خدا هر چه را مال کعبه بود میان مسلمانا بخش کرد و دیگران گفته اند آن را بجای گذاشت و منادی رسول خدا فریاد کرد که هر کس در خانه اش بتی است باید آنرا بشکند پس بتها را شکستند. رسول خدا زنان را خواست تا باو بیعت نمودند و اسبان چهار صد اسب بودند و سورۀ اذا جاء نصر الله و الفتح بر او ناز شد پس گفت : نُعیت الی نفسی « بمرگم خبر داده شدم .» هنگامی که رسول خدا در مکه بود ع خالد بن ولید را بر سر بنی حذیمه ابن عامر که در غمیصا بودند و در جاهلیت به بنی المغیره آسب زد و عوف پدر عبدالرحمن بن عوف را کشته بودند فرستاد پس عبدالرحمن بن عوب با خالد بن ولید همراه مردانی از بنی سلیم بیرون رفتند بنی سلیم در جاهلیت ربیعظ بن مکدم را کشته بودند پس جل طعان بیرون رفت و بخونخواهی ربیعه مالک بن شرید را از بنی سلیم کشت خبر به جذیمه رسید که خالد همراه بنو سلیم امده است پس خالد بانان گفت : اسلحه را بگذارید . گفتند ما علیه خدا و علیه رسولش سلاح بر نمی گیریم و ما مسلمانیم اکنون ببین که رسول خدا تورا برای چه کاری فرستاده است پس اگر تورا فرستاده است تا زکات را بگیری این شتر و گوسفند ما است پس بر انها بتاز . گفت سلاح را فرو نهید گفتند : راستی که می ترسم مارا بکینۀ جاهلیت بگیری . پس از اناان باز گشت و مردان قبیله اذان گفتند و نماز خواندند و چون سحر گاه شد اسب بر اناان تاخت و مردان رزمی را کشت و زنان و فرزندان را اسیر گرفت و خبر بر رسول خدا رسید پس گفت : اللهم انی ابرء الیک مما صنع خالد « خدایا من نزد تو از انچه خالد انجام داد براستی بیزای میجویم » و علی بن ابوطالب را فرستاد تا انچه از انان گرفته شده بود حتی زانو بند شتر و ظرف آب سگ را به انها پرداخت و مالی را که از یمن رسیده بود با او فرستاد تادیۀ کشتگان را داد از ان باقی مانده ای نزدش ماند . پس علی ان را هم بآنان دادکه رسول خدا را از انچه دانسته و از « هر آینه آنچه کردی , نزد من از شتران سرخ مومحبوب تر است ». و آنروز ره علی گفت : فداک ابو ای « پدر و مدر فدای تو باد» عبدالرحمن بن عوف گفت : بخدا قسم که خالد انان را مسلمان کشت . خالد گفت انها را نکشتم مگر بجای پدرت عوف بن عبد عوف . عبدالرحمن گفت بجای پدرم نشکتی لیکن بجای عمویت فا بن مغیره کشتی .