صافی شدن پادشاهی سیستان سلطان عالم عادل يمين الدوله ابوالقاسم محمود بن سبکتکین را

از کتاب: تاریخ سیستان
08 March 1485

  روز یکشنبه در صفر سنهٔ ثلث و تسعين و ثلثمائه (۳)

و محمود ز آنجا برگرفت و به شهر آمد و به کرکنک فرود آمد ، و مقصود آن بود که شهر و عملِ سیستان طاهر زینب را دهد ، و از طاهر پرسیده بود که اندر سیستان 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱.علاءالدوله  پسر کاکویه از امرای دیلم وصاحب اصفهان است و کنیه اش ابوجعفر و پدرش دشمنزیار خال سیده مادر مجدالدوله است و خال را به فارسی دیلمی کاکو و کاکوی گویند .

 ۲. عتببی در اینجا به ملاحظه حشمت یمین الدوله که ولی نعمت وی بوده راه اغراق پیموده و گوید : (( واقبل خلف بن احمد على بذله الجايزة حتى استوذن له على السلطان ففعل واهري الى الارض شیبنه البيضاء .. الخ ، لیکن ابن اثیر ( ۹ ص ۶۰ ) با اینکه این اخبار را به قول خودش از قرل عتبی نقل کرده این قسمت که خلف به خاک افتاده و ریش سپید به خاک سوده باشد ننوشته . دیگر ء عتبی قضیه پسر کاکوی را ذکر نمیکنند و می نویسد که : خلف رفتن به جوزجانان را اختبار کرد و او را بدانجا فرستادند و پس از چندی مراسلات وی به ایلک خان به دست افتاد و خلف بن احمد را به قلعه جردین فرستادند ..... الخ و عجب اینست که عتبی با وجودی که خود معترف است که طاهر آخرین فرزند خلف بوده ، می گوید پس از آنکه خلف در رجب ۳۹۹ در قلعه جردین فرمان بافت سلطان ماترک او را به فرزندش ابی حفص بگذاشت ، و ابن اثیر هم عین این خبر را از عتبی نقل کرده است

٣. اینجا در حاشیه با خط اصل کتاب نوشته شده است : ودرین وقت کواکب بدین مواضع بوده اند : زحل ( محو شده ... ) ( ۱۵ درجه ) مشتری . حوت ( ۱۸ درجه ) مریخ - دلو ( ۲۶ درجه ) شمس [محو شده...]... میزان( توضيح آنکه درجات در اصل کتاب رمز بود ) .


کیست که بر قول او اعتمادست؟ طاهر گفته بود: فقیه بوبکر نیهی. چون کارها قرار گرفت و عهير طاهر خواست که فرمان دهد تا نبشته آید به ولایت سیستان ، بوبكر نیهی را بخواند و گفت : ازین کسها طاهرِ زینب را اختیار کرده ام که سیستان بدارد از جهت ما، چگوئی که میگویند  تو هیچ محابا نکنی و سخن به ریا نگوئی؟ گفت : طاهر نشاید این شغل را، [سلطان] طاهر را بخواند و گفت: ما اعتماد سیستان بر تو کرده بودیم ، اما بوبکرِ نیهی میگوید که تو این شغل را نشائی، طاهر جلدی کرد و خردمندی ، چون گفته بود که او معتمدست، قول او را خلاف نیاورد و گفت: راست گوید ؛ پس شهر و ولایت به قبجی(۱) حاجب سپرد و کدخدای او بوعلی شاد را داد به اختیار مشایخ و فرمود تا قبجی را خطبه کردند. و این همه اندر صفر سنة ثلث و تسعین و ثلثمائه [ بود ]. و سلطان محمود به راه بست بازگشت و به رفت .