نوح

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲
03 February 0880

خدای عزوجل در زمان نیای نوح اخنوخ یعنی ادریسی نبی پیش از انکه ادریس را بالا برد بر نوح وحی فرستاد و اورا فرمود تا قوم خود را بیم دهد و از گناهانی که ارتکاب میکردند باز دارد و از عذاب خدا بترساند پس در کار عبادت خدای متعال و دعوت قومش  ایستادگی کرد و خود را وقف عبادت خدا و دعوت مردم نمود و پانصد سال زن نگرفت . سپس خدا با وحی فرمود که «هیکل » دختر «ناموسا» پسر اخنوخ را بگیرد و او را آگاه ساخت باو وحی فرمود که «هیکل م دختر «ناموسا» پسر اخنوخ را بگیرد و او را آگاه ساخت که طوفان را بر زمین میفرستد و هم اورا فرمود کشتیی را که خدا خود و اهلش را در ان نجات بخشید بسازد و انرا سه مرتبۀ پاین  میان و بالا قرار دهد و فرمودش که طول انرا سیصد ذراع و عرض انرا پنجاه ذراع و ارتفاعش را سی ذراع بذارع خود نوح گردانید و در اطراف انها رفها از چوپ بسازد تا مرتبۀ پائین  برای دامها و ددان و درندگان و مرتبۀ میان برای پرندگان و مرتبۀ بالا برای نوح و کسان او باشد و در مرتبۀ بالا حوضهای آب و جائی برای خوراک بنا نهد . ونوح پانصد ساله بود که دارای فرزند شد و چون از کارساختن کشتی فارغ گشت فرزندان استهزا میکردند بسوار شدن در لن دعوت نمود و آنانرا خبر داد که خدا طوفان را بر اهل زمین خواهد فرستاد تا آنرا از گناهانکاران پاک گرداند پس هیچ یک از آنها اجابتش نکرد انگاه نوحو فرزندانش به مغازه الکنز رفتند و جسد آدم را بر داشتند و در میان مرتبۀ بالای کشتی نهادند و ان روز جمعه هفیدهم آذار بود پرند گانرا در مرتبۀ میان و دام وودان را در مرتبۀ پائین در اورد و در هنگام غروب آفتاب درهای کشتی را بست و خدا آب را از آسمان فرستاد و چشمه های زمین را جوشیدن فرمود.

«فالتقی الما علی امر قد قدر» آب همۀ زمین و کوههای را فرا گرفت و دنیا تاریک شد و نور خورشید و ماه از میان رفت که گویا شب و روز برابر بود . و بگفتۀ اهل حساب در زمانی که خدا طوفان نوح را بر انگیخت سرطان طالع بود و خورشید و ماه و رحل و عطارد و رأس در اخرین دقیقۀ حوت گرد آمده بودند پس چهل روز پیوسته از آسمان و زمین آب بارید و جوشید تا انکه بالای هر کوهی پانزده ذراع روی هم آمد سپس باز ایستاد و دیگر در روی زمین جائی نبود که آب انرا فرا نگرفته باشد , کشتی همۀ زمین را گردش نمود تا بمکه رسید و هفت بار گرد خانه گشت . آنگاه پس از پنجماه که آغاز ان هیفدهم آمار و اخر ان سیزدهم تشرین اول بود آب فرو نشست و برخی روایت کرده اند که نوح در روز اول ماه رجب سوار کشتی شد و در ماه محرم کشتی بر کوه جودی قرار گرفت و محرم از ان پس ماه اول گردید, لیکن اهل کتاب این سخن را باورندارند . و چون کشتی بر کوه جودی که در ناحیۀ موصل بود فرود امد خدای متعال آب آسمان را فرمود تا بجای خود باز گردد و زمین را فرمود تا آب خود را برو کشد و نوح پس از آرام گرفتن کشتی چهار ماه توقف کرد. انگاه غراب را فرستاد تا خبر آب را باز یابد . غراب مردارهای روی آب را دیدو برانها افتاد و باز نگشت . پس نوح کبوتر را فرستاد و او برگ زیتونی اورد و نوح دانست که آب فرو نشسته است و در بیست و هفتم آیار بیرون امد وفاصلۀ بین رفتن نوح در کشتی و بیرون امدنش از آن یک سال و ده روز بود پس چون نوح و کسانش بزمین آمدمند شهری بنام «ثمانین» ساختند و چون نوح از کشتی بدر آمد و استخوانهای از پوست در آمدۀ مردم را دید بسی اندهناک شد و خداهم باو وحی فرمود که دیگر هر گز بر اهل زمین طوفانی نخواهم فرستاد و چون نوح از کشتی بزمین امد در آنرا قفب کرد و کلید انرا بفرزند خود سام سپرد . سپس نوح بزراعت و تاک نشانی و عمران زمین پرداخت . در یکی از روزها نوح خوابیده بود که جامعه از تن او دور گردید و فرزندش حام بر پدر خندید و برادرانش نیز آگاه نمود . پس سام و یافث جام ای برداشتند و روی برگشته نزد پدر امدند و جامه را بر تن او انداختند و چون نوح از خواب بیدار گشت و از انچه گذشته بود آگاه شد بر کنعان بن حام نفرین کرد نه بر حام که قبط و حبشه و هند از فرزندان اویند و اول کسی از فرزندان نوح که بکار فرزندان قابیل بازگشت کنعان بود که باآلات هلو و موسیقی دست برد و با نای و طبل و بربط و چنگ هم اواز گردید وشیطان را در بازی و باطل پیروی کرد. و نوح زمین را در میان فرزندان خوش بخش نمود باین ترتیب که وسط زمین و حرم اطراف ان ویمن و حضرموت تا عمان تا بحرین تا عالج و یبرین ووبار دو ودهنا را بسام داد و زمین مغرب و ساحلهارا بحام واگذاشت . پس کوش بن حام و کنعان بن حام و نوبه و زنج و حبشه متولد شدند و یافث بنو نوح ر میان خاور و باختر فرود امد و برای او جومر و توبل و ماش و ماشج و ماجوج بزدادند و از جومر صقالبه پیداشدند و توبل پدر بر جان بود و از ماش ترک و خزر و از ماشج اشبان پدید امدند و از ماجوج یاجوج و ماجوج متولد شدند که در ناحیۀ خاروی زمین ترک جای گرفتند صقالبه و بر جان پیش از پیدا شدن روم در زوی زمین روم منزل داشتند فرزندان یافث اینها بودند نوح پس از بیرون امدن از کشتی سیصدوشصت سال زنده بود و چون مرگش فرا رسید سه فرزندش سام و حام و یافث و پسران شان بر او گرد امدند و انها راب بپرستش خدای متهال وصیت فرمود و سام را دستور داد تا چنانکه کسی نداند پس از مرگ نوح بکشتی در آید و جسد آدم را بیرون اورد و ملکیز دق بن لمک بن سام » را نیز با خود ببرد چه خدا اورا بر گزیده است که در وسط زمین در مکان مقدس با جسد آدم باشد . انگاه باو گففت ای سام هر گاه تو و ملکیز دق بیرون رفتید خدا فرشته ای از فرشتگان را خواهد فرستاد که راه را بشما نشان دهد ووسط زمین را بمشا ارائه دهد پس کسی را بآنچه میکنی آگاه مکن چرا که این امر وصیت ادم بفرزندان او ووصیت انها به یک دیگر است که اکنون بتو میرسد و هر گاه بجائیکه فرشته بمشا نشان میدهد رسیدید جسد آدم را در آن بگذارد و ملکیزدق را امر کن که ز آن جدا نگردد و کاری جز عبادت خدای متعال نکند و نیز برفما که زنی نگیرد و خانه ای نسازد و خونی نریزد و جامه ی جز از پوستهای حیوانهای وحشی نپوشد و مو و ناخن نکیرد و تنها بنشیند و خدا را بسیار ستایش نماید. سپس نوح در روز چهار شنبه ماه أیار وفات کرد و چنانکه خدای متعال فرموده است عمر او نهصد و پنجا سال  بود : «الف سنه الاخمسین عاما»