باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود

از کتاب: دیوان عنصری بلخی ، بخش قصاید ، قصیده
باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود (۱)

تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود


باغ همچون کلبه ی بزاز پر دیبا شود

باد همچون طلبه ی عطار پر عنبر شود


سونش سیم سپید از باغ بردارد همی

باز همچون عارض خوبان زمین اخضر شود


روی بند هر زمینی حلّه ی چینی شود

گوشوار هر درختی رشته ی گوهر شود


چون حجابی لعبتان خورشید را بینی ز ناز

گه برون آید ز میغ و گه به میغ اندر شود


دفتر نوروز بندد آسمان کردار شب

تا کواکب نقطه ی اوراق آن دفتر شود


افسر سیمین فرو گیرد ز سر کوه بلند

باز مینا چشم و دیبا روی و مشکین سر شود


روز هر روزی بیفزاید چو قدر شهریار

شب چو عمر دشمنان او همی کمتر شود


خسرو مشرق یمین دولت آن شاه عجم

کآفرینش بر سر دولت همی افسر شود


کافری را کاو موافق شد به دل مومن شود

مومنی را کاو مخالف شد به دل کافر شود


زیر هر حرفی ز لفظش عالمی مضمر شده است

زیر هر بیتی ز مدحش عالمی مضمر شود


باد با دست ندیمش باده ی سوری شده است

چرخ با پای خطیبش پایه ی منبر شود


آب جودش بردمد زرین شود گیتی همه

آتش خشمش بخیزد سنگ خاکستر شود


رنج لاغر با نهاد رای او فربه شود

گنج فربه با گشاد دست او لاغر شود


گر چه باشد قوت پروردگان جان خرد

چون به مدحش رنج بیند جان خرد پرور شود


اختر سعد است گویی طلعت میمون او

چون به نزدش راه یابد مرد نیک اختر شود


باد دیدستی که اندر خرمن کاه اوفتد

همچنان باشد که او اندر صف لشکر شود


سدّ اسکندر به عزمش ساحت صحرا شود

ساحت صحرا به حزمش سدّ اسکندر شود


از عطا بخشیدن و تدبیر او نشگفت اگر

زرّ گیتی خاک گردد خاک گیتی زر شود


سیرت آزاده وارش ناظر آزاد گیست

منظر آزادگان بی سیرتش مخبر شود


نعت هر کس را اگر یکسان شود اصل سخن

جون به نعت او رسد اصل سخن دیگر شود


چون بیندیشم خرد مر نظم را بانی شود

چون به نظم آرم زبان مر لفظ را یاور شود


نعت گویی جز به نام او سخن ضایع شود

تخم چون در شوره کاری ضایع و بی بر شود


آب گردد آذر ار بر حلم او یابد گذر

باز آب ار بگذرد بر خشم او آذر شود


شست باید لفظ را تا نعت او گویی بدان

بخت باید زر را تا تاج را درخور شود


چون ز احکامش سخن گویی شود جوهر عرض

چون ز آثارش سخن گویی عرض جوهر شود


آنکه او را جوید ار چاکر بود مهتر شود

وانکه زو بگریزد ار مهتر بود چاکر شود


خلق او بر دیو بندی دیو را مردم کند

اسم او بر خار داری خار نیلوفر شود


مُهر او بر سنگ بندی موم گردد ساعتی

مدح او بر خاک خوانی چشمه ی کوثر شود


جود او گر بر بیابان اوفتد دریا شود

خشم او گر بر زمین افتد زمین اخگر شود


تا فرود آید همی بر بنده از ایزد قضا

تا دعای نیکمردان سوی ایزد بر شود


زندگانی بادش و پیروزی و شادی و کام

تا به هفت اقلیم گیتی داد او داور شود