باعتبار نگاهی درین سرای سپنج
باعتبار نگاهی درین سرای سپنج
که عالم نشاط است و عالمی در رنج
یکیست شاه غنا دیگری پیاده و فقیر
چه مهرها که ندارد بساط این شطرنج
ببین بششدر آفاق قدرت استاد
که باخت نرد خیالت بیکجهارد و پنج
نظر مبندد و روزی ازین خیال بساط
غنیمت است تماشا بعالم نارنج
ز شکر نعمت حق آب ده به تیغ زبان
جواهر صدف دل بباد هرزه مسنج
بغیر ذکر حق از هرچه دم زنی ننگ است
مخواه بر رخ نظرت زانفعال شکنج
بهار جان طلبی از غبار جسم برا
که دانه را بدل خاک نیست غیر از رنج
ازین جهت که بچشمت غبار خود بینی است
مقیدی مکفی خاک وغافلی از گنج
مخور فریب خیال از جهان عجز و غرور
بقصر جأ مناز و ز کنج فقر مرنج
ز دستگاه مه و آفتاب عبرت گیر
که باغ سبز فلک دارد این دو تا نارنج
زفقر چاره محال است اهل عرفانرا
نهاده سر بخرابی کسی که یافته گنج
بهر دیار که باشی بجستجو میباش
چه روم هند و خراسان چه زابل اورگنج
ز خدمت عقلا چون ادب مشو غافل
چو عقل باش گریزان ز مردم خود سنج
مدان رفاقت نادان کم از شکنجهٔ نزع
بسکته ساز و مکن اختیار این قولنج
معالج برقان هوس ترش روئیست
شکسته رنگی دنیا حواله کن بترنج
مدام بر اثر راستی چو رخ می تاز
بپای فرزین کج کج مرو درین شطرنج
جوان و پیر همه نغمه سنج ما و منند
درین بساط نه مزمار خامشست ونه صنج
برون مدان زخمستان قدرت بی کیف
اگر دماغ شرابست و گر تخبل بنج
زهی حکیم که آراست زلف خوبانرا
بشیشهٔ دل عشاق و طاقهای شکنج
بفضل کرد عطا طبع حق پرستانرا
زبان شکر گذار و دل محبت سنج
صدف که آئینه راحتش دل دریاست
ز شکر نعمت او گشته مخزن گوهر