یکی ز حیرت تحقیق او بشک پیوست
یکی ز حیرت تحقیق او بشک پیوست
یکی چراغ هدایت ازو گرفت بدست
بعرض جوهر تشبیه و معنی تنزیه
یکی معاینه بین شد یکی خیال پرست
نگه زجلوه اش افروخت شمع بینائی
خرد بآگهیش از غبار غفلت رست
شراره ئی که بود برق خرمن اوهام
همان نمی است که از ابر رحمتش برجست
براه محمد تش رخش نعاق ماند حرون
زبار مکرمتش گردن طمع بشکست
باوج مهر جلالش کر است طاقت جهد
که چون سحر دو جهان رشتهٔ نفس بگسست
رموز پردهٔ بیچونیش نیافته است
مگر کسی که بود محرم نوای الست
کباب معرفت او چه آگهی و چه جهل
خراب میکدهٔ او چه هوشیار وچه مست
بقا زجلوه اش آئینه دار بزم ظهور
فنا زهستی او آبروی محفل هست
بیست نقش طلسم بشر زقطرهٔ آب
خیال واجب و ممکن درو بهم پیوست
حریم قلب بپرداخت در سرای وجود
در و بکسوت روح اندر آمد وبنشست
ببزم غیرت تحقیق وهم عبر کراست
همان شراب زرنگ خوداست شیشه بدست
صفات هرچه بود ذات رتعدد نیست
بفکر لاله و گل خون مخور بهار یکست
بهرچه وانگری عالم دگر دارد
تراز و هم من و او جگر نباید خست
زپیچ و تاب دگر صید اضطراب مباش
بسست از نفعت ماهی طپش درشست
دمی بموج تماشای او گشود نظر
هنوز چشم محیط از هجوم اشک ترست
ز لطف خاک نگونسار را برد بفلک
بقهر خاک صفت چرخ را نماید پست
جیب را نبرد با هزار جلوه زهوش
کلیم را بنگاهی در افگند سرمست
حضور وغیبت معشوق را شماری نیست
زجلوه پرس که بردل چه واگشود وچه بست
گهی ز رنگ کند نو بهار را عریان
گهی بطرهٔ سنبل دهد کلاه شکست
گهی بناز کشد روی گل ز غازه خون
بنحل خشک دهد گاه حلهٔ احضر