روز عاشورا همه اهل حلب

از کتاب: مثنوی معنوی ، مثنوی
روز عاشورا همه اهل حلب باب انطاکیه اندر تا به شب گرد آید مرد و زن جمعی عظیم ماتم آن خاندان دارد مقیم ناله و نوحه کنند اندر بکا شیعه عاشورا برای کربلا بشمرند آن ظلمها و امتحان کز یزید و شمر دید آن خاندان نعرههاشان میرود در ویل و وشت پر همیگردد همه صحرا و دشت یک غریبی شاعری از راه رسید روز عاشورا و آن افغان شنید شهر را بگذاشت و آن سوی رای کرد قصد جست و جوی آن هیهای کرد پرس پرسان میشد اندر افتقاد چیست این غم بر که این ماتم فتاد این رئیس زفت باشد که بمرد این چنین مجمع نباشد کار خرد نام او و القاب او شرحم دهید که غریبم من شما اهل دهید چیست نام و پیشه و اوصاف او تا بگویم مرثیه ز الطاف او مرثیه سازم که مرد شاعرم تا ازینجا برگ و لالنگی برم آن یکی گفتش که هی دیوانهای تو نهای شیعه عدو خانهای روز عاشوار نمیدانی که هست ماتم جانی که از قرنی بهست پیش ممن کی بود این غصه خوار قدر عشق گوش عشق گوشوار پیش ممن ماتم آن پاکروح شهرهتر باشد ز صد طوفان نوح