من از سخنان مهرانگیز

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
من از سخنان مهرانگیز دل پر دارم ز خواب برخیز ای آنک رخ تو همچو آتش یک لحظه ز آتشم مپرهیز شیرم ز تو جوش کرد و خون شد ای شیر به خون من درآمیز با یارک خود بساز پنهان مستیز به جان تو که مستیز تسلیم قضا شدم ازیرا مانند قضا تو تندی و تیز بنگر که چه خون دل گرفتست بر گرد قبام چون فراویز در خشم مکن تو چشم خود را وان فتنه خفته را مینگیز خود خفته نماید و نخفتست آن نرگس پرخمار خون ریز