حال ما بیآن مه زیبا مپرس

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
حال ما بیآن مه زیبا مپرس آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس زیر و بالا از رخش پرنور بین ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس گوهر اشکم نگر از رشک عشق وز صفا و موج آن دریا مپرس در میان خون ما پا درمنه هیچم از صفرا و از سودا مپرس خون دل میبین و با کس دم مزن وز نگار شنگ سرغوغا مپرس صد هزاران مرغ دل پرکنده بین تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس صد قیامت در بلای عشق اوست درنگر امروز و از فردا مپرس ای خیال اندیش دوری سخت دور سر او از طبع کارافزا مپرس چند پرسی شمس تبریزی کی بود چشم جیحون بین و از دریا مپرس