شکنی شیشه مردم گرو از من گیری

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
شکنی شیشه مردم گرو از من گیری همه شب عهد کنی روز شکستن گیری شیری و شیرشکن کینه ز خرگوش مکش قادری که شکنی شیر و تهمتن گیری ای سلیمان که به فرمانت بود دیو و پری بی گنه مور چرا بر سر خرمن گیری ننگری هیچ غنی را و یکی عوری را خوش گریبان کشی و گوشه دامن گیری هین مترس ای دل از آن جور که ممن آن جاست ای دل ار عاقلی آرام به ممن گیری ترک یک قطره کنی ماهی دریا باشی ترک یک حبه کنی ملکت مخزن گیری دور از آبی تو چو روغن چو همه او نشوی چون شدی او پس از آن آب ز روغن گیری ننگ مردانی اگر او به جفا نیزه کشد به سوی او نروی و پی جوشن گیری