بروید ای حریفان بکشید یار ما را

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
بروید ای حریفان بکشید یار ما را به من آورید آخر صنم گریزپا را به ترانههای شیرین به بهانههای زرین بکشید سوی خانه مه خوب خوش لقا را وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم همه وعده مکر باشد بفریبد او شما را دم سخت گرم دارد که به جادوی و افسون بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را به مبارکی و شادی چو نگار من درآید بنشین نظاره میکن تو عجایب خدا را چو جمال او بتابد چه بود جمال خوبان که رخ چو آفتابش بکشد چراغها را برو ای دل سبک رو به یمن به دلبر من برسان سلام و خدمت تو عقیق بیبها را