آب تو ده گسسته را در دو جهان سقا تویی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل

آب تو ده گسسته را در دو جهان سقا توئی

بار تو ده شکسته را بارگۀ وفا توئی

برج نشاط رخنه شد لشکر دل برهنه شد

میمنه را کله تویی میسره را قبا تویی

می زده مییم ما کوفته دئیم ما

چشم نهاده ایم ما در تو که توتیا توئی

روی متاب از وفا خاک مریز بر صفا

آب حیاتی و حیا پشت دل و بقا توئی

چرخ تو را ندا کند بهر تو جان فدا کند

هر چه ز تو زیان کند آن همه را دوا توئی

خیز بیار باده ئی مرکب هر پیاده ئی

بهر زکات جان خود ساقی جان ما توئی

این خبر و مجادلی نیست نشان یک دلی

گردن این خبر بزن شحنه کبریا توئی

گردن عربده بزن وسوسه را ز بن بکن

بادۀ خاص درفکن خاصبک خدا توئی

وقت لقای یوسفان مست بُدند کف بران

ما نه کمیم از زنان یوسف خوش لقا توئی

از رخ دوست باخبر وز کف خویش بیخبر

این خبری است معتبر پیش تو کاوستا توئی

پر کن زان می نهان تا بخوریم بیدهان

تا که بداند این جهان باز که کیمیا توئی

بادۀ کهنه خدا روز الست ره نما

گشته به دست انبیا وارث انبیا توئی