بده ای دوست شرابی که خدایی است خدایی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
بده ای دوست شرابی که خدایی است خدایی نه در او رنج خماری نه در او خوف جدایی چو دهان نیست مکانش همه اجزاش دهانش ز زمین نیست نباتش که سمایی است سمایی ببرد بو خبر آن کس که بود جان مقدس نبود مرده که کرکس کندش مرده ربایی به دل طور درآید ز حجر نور برآید چو شود موسی عمران ارنی گو به سقایی می لعل رمضانی ز قدحهای نهانی که به هر جات بگیرد تو ندانی که کجایی رمضان خسته خود را و دهان بسته خود را تو مپندار کز آن می نکند روح فزایی