آورد خبر شکرستایی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
آورد خبر شکرستایی کز مصر رسید کاروانی صد اشتر جمله شکر و قند یا رب چه لطیف ارمغانی در نیم شبی رسید شمعی در قالب مرده رفت جانی گفتم که بگو سخن گشاده گفتا که رسید آن فلانی دل از سبکی ز جای برجست بنهاد ز عقل نردبانی بر بام دوید از سر عشق میجست از این خبر نشانی ناگاه بدید از سر بام بیرون ز جهان ما جهانی دریای محیط در سبویی در صورت خاک آسمانی بر بام نشسته پادشاهی پوشیده لباس پاسبانی باغی و بهشت بینهایت در سینه مرد باغبانی میگشت به سینهها خیالش میکرد ز شاه دل بیانی مگریز ز چشمم ای خیالش تا تازه شود دلم زمانی شمس تبریز لامکان دید برساخت ز لامکان مکانی