اگر عشقت به جای جان ندارم

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
اگر عشقت به جای جان ندارم به زلف کافرت ایمان ندارم چو گفتی ننگ می داری ز عشقم غم عشق تو را پنهان ندارم تو می گفتی مکن در من نگاهی که من خونها کنم تاوان ندارم من سرگشته چون فرمان نبردم از آن بر نیک و بد فرمان ندارم چو هر کس لطف می یابند از تو من بیچاره آخر جان ندارم