صبر مرا آینه بیماریست

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
صبر مرا آینه بیماریست آینه عاشق غمخواریست درد نباشد ننماید صبور که دل او روشن یا تاریست آینه جوییست نشان جمال که رخم از عیب و کلف عاریست ور کلفی باشد عاریتیست قابل داروست و تب افشاریست آینه رنج ز فرعون دور کان رخ او رنگی و زنگاریست چند هزاران سر طفلان برید کم ز قضا دردسری ساریست من در آن خوف ببندم تمام چون که مرا حکم و شهی جاریست گفت قضا بر سر و سبلت مخند کاین قلمی رفته ز جباریست کور شو امروز که موسی رسید در کف او خنجر قهاریست حلق بکش پیش وی و سر مپیچ کاین نه زمان فن و مکاریست سبط که سرشان بشکستی به ظلم بعد توشان دولت و پاداریست خار زدی در دل و در دیدشان این دمشان نوبت گلزاریست خلق مرا زهر خورانیدهای از منشان داد شکرباریست از تو کشیدند خمار دراز تا به ابدشان می و خماریست هیزم دیک فقرا ظالمست پخته بدو گردد کو ناریست دم نزدم زان که دم من سکست نوبت خاموشی و ستاریست خامش کن که تا بگوید حبیب آن سخنان کز همه متواریست