یا رب این بوی خوش از روضه جان میآید

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
یا رب این بوی خوش از روضه جان میآید یا نسیمیست کز آن سوی جهان میآید یا رب این آب حیات از چه وطن میجوشد یا رب این نور صفات از چه مکان میآید عجب این غلغله از جوق ملک میخیزد عجب این قهقهه از حور جنان میآید چه سماعست که جان رقص کنان میگردد چه صفیرست که دل بال زنان میآید چه عروسیست چه کابین که فلک چون تتقیست ماه با این طبق زر به نشان میآید چه شکارست که این تیر قضا پرانست ور چنین نیست چرا بانگ کمان میآید مژده مژده همه عشاق بکوبید دو دست کانک از دست بشد دست زنان میآید از حصار فلکی بانگ امان میخیزد وز سوی بحر چنین موج گمان میآید چشم اقبال به اقبال شما مخمورست این دلیلست که از عین عیان میآید برهیدیت از این عالم قحطی که در او از برای دو سه نان زخم سنان میآید خوشتر از جان چه بود جان برود باک مدار غم رفتن چه خوری چون به از آن میآید هر کسی در عجبی و عجب من اینست کو نگنجد به میان چون به میان میآید بس کنم گر چه که رمزست بیانش نکنم خود بیان را چه کنیم جان بیان میآید