هست اندر غم تو دلشده دانشمندی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
هست اندر غم تو دلشده دانشمندی همچو نقرهست در آتشکده دانشمندی بر امید کرم و رحمت بخشایش تو از ره دور به سر آمده دانشمندی هست ز اوباش خیالات تو اندر ره عشق خسته و شیفته و ره زده دانشمندی چه زیان دارد خوبی تو را دوست اگر قوت یابد ز چنین مایده دانشمندی با چنین جام جنونی که تو گردان کردی کی بماند به سر قاعده دانشمندی کی روا دارد انصاف و جوانمردی تو که به غم کشته شود بیهده دانشمندی کی روا دارد خورشید حق گرمی بخش که فسرده شود از مجمده دانشمندی جانب مدرسه عشق کشیدش لطفت تا ز درس تو برد فایده دانشمندی نحس تربیع عناصر بگرفتش رحمی تا منور شود از منقده دانشمندی بس سخن دارد وز بیم ملال دل تو لب ببستهست در این معبده دانشمندی