آنکه ما را به جفا سوخته یا میسوزد

از کتاب: کلیات بیدل ۱/۴ غزلیات (نسخهٔ کابل) ، فصل غزلیات ، غزل

آنکه ما را به جفا سوخته یا میسوزد

نتوان گفت چرا سوخته یا میسوزد

پیش چشمش نکنی حاصل هستی خرمن

که به یک برق ادا سوخته یا میسوزد

تاکی ای آینه زحمت کش صیقل باشی

خانه ات برق صفا سوخته یا میسوزد

تپشی چند که در بال و پر شعلهٔ ماست

ذوق پرواز رسا سوخته یا میسوزد

کس نفهمید که چون شمع در این محفل وهم

عالمی سر به هوا سوخته یا میسوزد

نور انصاف گر این است که شاهان دارند

سایه در بال هما سوخته یا میسوزد

وهم اسباب مپیماکه دماغ مجنون

در سویدا همه را سوخته یا میسوزد

من و آهی که اگر سرکشد از جیب ادب

از سمک تا به سما سوخته یا میسوزد

مشت آبی که درین دیر توان یافت کجاست

هرچه دیدیم چو ما سوخته یا میسوزد

تاکی از لاف کند گرم دماغ املت

نفسی چند که واسوخته یا میسوزد

شش جهت شور سپندی ا ست ندانم بیدل

دل آواره کجا سوخته یا میسوزد