گر یک سر موی از رخ تو روی نماید

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
گر یک سر موی از رخ تو روی نماید بر روی زمین خرقه و زنار نماند آن را که دمی روی نمایی ز دو عالم آن سوخته را جز غم تو کار نماند گر برفکنی پرده از آن چهره زیبا از چهره خورشید و مه آثار نماند در خواب کنی سوختگان را ز می عشق تا جز تو کسی محرم اسرار نماند