دیدن روی تو هم از بامداد

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
دیدن روی تو هم از بامداد درد مرا بین که چه آرام داد در دل عشاق چه آتش فکند جانب اسرار چه پیغام داد چون ز سر لطف مرا پیش خواند جان مرا باده بیجام داد صافی آن باده چو ارواح خورد کاسه آلوده به اجسام داد صافی آن باده ز ارواح جو زانک به اجسام همین نام داد در تبریزست تو را دام دل رحمت پیوسته در آن دام داد