این چه چتر است این که بر ملک ابد برداشتی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
این چه چتر است این که بر ملک ابد برداشتی یادآوری جهان را ز آنک در سر داشتی زلف کفر و روی ایمان را چرا درساختی ز آنک قصد ممن و ترسا و کافر داشتی جان همیتابید از نور جلالت موج موج ز آنک تو در بحر جان دریا و گوهر داشتی پیش حیرتگاه عشقت جمله شیران در طلب بس که لرزیدند و افتادند و تو برداشتی هم تو جان را گاه مسکین و اسیر انداختی هم تواش سلطان و شاهنشاه و سنجر داشتی صد هزاران را میان آب دریا سوختی صد هزاران را میان آتشی تر داشتی در یکی جسم طلسم آدمی اندر نهان ای بسی خورشید و ماه و چرخ و اختر داشتی در چنین جسم چو تابوتی میان خون و خاک این شهید روح را هر لحظه خوشتر داشتی آفتابا پیش تو هر ذرهای کو شکر کرد مر دهان شکر او را پر ز شکر داشتی از نمکهای حیاتت این وجود مرده را تازه و خوش بو چو ورد و مشک و عنبر داشتی شمس تبریزی ز عشقت من همه زر میزنم ز آنک تو بالا و پست عشق پرزر داشتی