یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا من خمره افیونم زنهار سرم مگشا آتش به من اندرزن آتش چه زند با من کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا گر چرخ همه سر شد ور خاک همه پا شد نی سر بهلم آن را نی پا بهلم این را یا صافیه الخمر فی آنیه المولی اسکر نفرا لدا و السکر بنا اولی