بگذشت مه روزه عید آمد و عید آمد

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
بگذشت مه روزه عید آمد و عید آمد بگذشت شب هجران معشوق پدید آمد آن صبح چو صادق شد عذرای تو وامق شد معشوق تو عاشق شد شیخ تو مرید آمد شد جنگ و نظر آمد شد زهر و شکر آمد شد سنگ و گهر آمد شد قفل و کلید آمد جان از تن آلوده هم پاک به پاکی رفت هر چند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد از لذت جام تو دل ماند به دام تو جان نیز چو واقف شد او نیز دوید آمد بس توبه شایسته بر سنگ تو بشکسته بس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد باغ از دی نامحرم سه ماه نمیزد دم بر بوی بهار تو از غیب دمید آمد