هم به بر این بت زیبا خوشکست

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
هم به بر این بت زیبا خوشکست من نشستم که همین جا خوشکست مطرب و یار من و شمع و شراب این چنین عیش مهیا خوشکست من و تو هیچ از این جا نرویم پهلوی شکر و حلوا خوشکست خجل است از رخ یارم گل تر با چنین چهره و سیما خوشکست هر صباحی ز جمالش مستیم خاصه امروز که با ما خوشکست بجهم حلقه زلفش گیرم که در آن حلقه تماشا خوشکست شمس تبریز که نور دلها است دایما با گل رعنا خوشکست