نعیم تو نه از آن است که سیر گردد جان

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
نعیم تو نه از آن است که سیر گردد جان مرا به خوان تو باید هزار حلق و دهان بیا که آب حیاتی و بنده مستسقی نه بنده راست ملالت نه لطف راست کران بیا که بحر معلق تویی و من ماهی میان بحرم و این بحر را کی دید میان ز بحر توست یکی قطره آب خاک آلود که جان شدهست به پیش جماعتی بیجان بیا بیا که تویی آفتاب و من ذره به پیش شعله رویت چو ذره چرخ زنان