ای صوفیان عشق بدرید خرقهها

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
ای صوفیان عشق بدرید خرقهها صد جامه ضرب کرد گل از لذت صبا کز یار دور ماند و گرفتار خار شد زین هر دو درد رست گل از امر ایتیا از غیب رو نمود صلایی زد و برفت کاین راه کوتهست گرت نیست پا روا من هم خموش کردم و رفتم عقیب گل از من سلام و خدمت ریحان و لاله را دل از سخن پر آمد و امکان گفت نیست ای جان صوفیان بگشا لب به ماجرا زان حالها بگو که هنوز آن نیامدهست چون خوی صوفیان نبود ذکر مامضی