اگر او ماه منستی شب من روز شدستی

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
اگر او ماه منستی شب من روز شدستی اگر او همرهمستی همه را راه زدستی وگر او چهره مستی به سر دست بخستی ز کجا عقل بجستی ز کجا نیک و بدستی وگر او در صمدیت بنمودی احدیت به خدا کوه احد هم خوش و مست احدستی و اگر باغ نه مستی که در او میوه برستی ز کجا میوه تازه به درون سبدستی سبد گفت رها کن سوی آن باغ نهان شو اگر این گفت نبودی نه مدد بر مددستی