هر زمان لطفت همی در پی رسد

از کتاب: دیوان کبیر ، غزل
هر زمان لطفت همی در پی رسد ور نه کس را این تقاضا کی رسد مست عشقم دار دایم بیخمار من نخواهم مستیی کز میرسد ما نیستانیم و عشقش آتشیست منتظر کان آتش اندر نی رسد این نیستان آب ز آتش میخورد تازه گردد ز آتشی کز وی رسد تا ابد از دوست سبز و تازهایم او بهاری نیست کو را دی رسد لا شویم از کل شیی هالک چون هلاک و آفت اندر شیء رسد هر کی او ناچیز شد او چیز شد هر کی مرد از کبر او در حی رسد