ای شه جاودانی وی مه آسمانی
از کتاب: دیوان کبیر
، غزل
ای شه جاودانی وی مه آسمانی
چشمه زندگانی گلشن لامکانی
تا زلال تو دیدم قصه جان شنیدم
همچو جان ناپدیدم در تک بینشانی
عاشق مشک خوش بو میکند صید آهو
میرود مست هر سو یا تواش میدوانی
ای شکر بنده تو زان شکرخنده تو
ای جهان زنده از تو غرقه زندگانی
روز شد های مستان بشنوید از گلستان
میکند مرغ دستان شیوه دلستانی
شیوه یاسمین کن سر بجنبان چنین کن
خانه پرانگبین کن چون شکر میفشانی
نرگست مست گشته جنیی یا فرشته
با شکر درسرشته غنچه گلستانی
با چنین ساقی حق با خودی کفر مطلق
میزند جان معلق با می رایگانی
روز و شب ای برادر مست و بیخویش خوشتر
مست الله اکبر کش نبوده است ثانی
نام او جان جانها یاد او لعل کانها
عشق او در روانها هم امان هم امانی
چون برم نام او را دررسد بخت خضرا
اسم شد پس مسما بیدوی بیتوانی
چند مستند پنهان اندر این سبز میدان
میروم سوی ایشان با تو گفتم تو دانی
جان ویسند و رامین سخت شیرین شیرین
مفخر آل یاسین وز خدا ارمغانی
تو اگر میشتابی سوی مرغان آبی
آب حیوان بیابی قلزم شادمانی
چرب و شیرین بخوردی عیش و عشرت بکردی
سوی عشق آی یک شب هم ببین میزبانی
ما هم از بامدادان بیخود و مست و شادان
ای شه بامرادان مستمان میکشانی
با ظریفان و خوبان تا به شب پای کوبان
وز می پیر رهبان هر دمی دوستگانی
این قدح می شتابد تا شما را بیابد
در دل و جان بتابد از ره بیدهانی
ای که داری تو فهمی قبض کن قبض اعمی
غیر این نیست چیزی تو مباش امتحانی
غیر این نیست راهی غیر این نیست شاهی
غیر این نیست ماهی غیر این جمله فانی
نی خمش کن خمش کن رو به قاصد ترش کن
ترک اصحاب هش کن باده خور در نهانی